معانی اشعار ؛ دانش های زبانی و ادبی ؛ نکات مهم و تاریخ اذبیات فارسی سوم راهنمایی را در ادامه مطلب ملاحظه فرمایید.
ستایش(Praise)
ستایش
ملِکا! ذکر تو گویم که تو پاکیِ و خدایی      نروم جز به همان ره که توام راه نمایی 
سنایی غزنوی 
مَلِک: پادشاه ، صاحب ملک . ج . ملوک             ذکر: یاد کردن ، بیان کردن . یادآوری
خدا :  1 - آفرینندة جهان . 2 - مالک ، صاحب          شعر فوق، بیت آغازین یکی از غزل­های «سنایی» است.
معنی: پادشاها! ]برای آرامش درونم[ از تو یاد می­کنم که پاکیزه و آفریننده­ای و جز به آن راهی که تو نشانم می­دهی، نمی­روم.
ملک: مناداست و (ا) حرف ندا.
منادا: کلمه­ای­است که بعد یا قبل از حروف ندا قرار گرفته و مخاطب جمله­ی وابسطه به خود می­شوند. منادا در شمار جمله­ی کامل محسوب می­شود و بیت فوق، شش جمله دارد: ملِکا! ذکر تو گویم که تو پاکیِ(پاک هستی) و خدایی(خدا هستی)/  نروم جز به همان ره که توام راه نمایی.
در سال گذشته خواندیم:« پاکا! ملکا! مُلکِ جان­ها از انِ توست و جمله دل­ها به فرمانِ تو». در این عبارت، «پاکا! ملکا!» هر دو منادا هستند. و (ا) پایانی کلمات، حرفِ نداست. منادا در حکم جمله­ی کامل است.
مُلک: سرزمین
مَلِک: فرمان­روا، پادشاه
مِلک: خانه و زمین
مَلَک: فرشته
شناخته­ترین حروف ندا، عبارتند از: ای، یا، ا، ایا و ... . مثال: سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ ...
تحمیدیه: به معنای حمد و ستایش خداوند و در اصطلاح عبارت است از مقدمه­ای که در آغاز کتاب­ها در ستایش خدا و برشمردن نعمات و صفات او آورده می شود. و اکنون نمونه هایی از سرآغاز تحمیدیه ها را در ادب فارسی جهت استفاده همکاران می آوریم :
بسم الله الرحمن الرحیم                               فاتحه آرای کلام قدیم
**
بسم الله الرحمن الرحیم                           تاج سخن راست چو در یتیم
تاج سخن چیست ثنای خدا                      کوست به جانی و به گر نی به جای
**
بسم الله الرحمن الرحیم                       مطلع دیوان علی عظیم
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمه­ی دوم سده پنجم و نیمه­ی اول سده­ی ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استاری داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنوی­های حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامه­ی بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رساله­ی نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.
به نام خداوند جان و خرد                                       کزین برتر اندیشه بر نگذرد جان: روح، روان            خرد: عقل، اندیشه کزین: مخفّف(که+ از +این) به نام آفریدگار روح و اندیشه­ی انسان آغاز می­کنم که اندیشه­ و درک انسان به بالاتر و بهتر از این راه نمی­برد. خداوند نام و خداوند جای        خداوند روزه دهِ رهنمای نام: 1 - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت ، آوازه (خوب ).  3 - کلمه ، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان ، اثر. جای: 1- محل، مکان. 2- دنیا، هستی             روزی­ده: روزی دهنده. (کسی که روزی می­دهد).          رهنمای: نشان دهنده­ی راه. صفت فاعلی مرکّب مرخم: صفتی که بخش پایانی آن حذف شده باشد. مثال: رزم­آزمای ó رزم­آزماینده  /  روزی­دهó روزی دهنده /   جنگ­جوی ó جنگ­جوینده / ره ­نمای ó ره نماینده خداوند کیهان و گردان سپهر                                   فروزنده­ی ماه و ناهید و مهر کیهان: (گیهان ó کیهانó جهان).                       گردان: چرخنده، چرخان سپهر: آسمان                                                    گردان سپهر: آسمان چرخنده فروزنده: برافروزنده، روشن کننده.                            ناهید: سیّاره­ای در آسمان که نام دیگرش زهره، یا ستاره­ی صبحگاهی است. مهر: خورشید، آفتاب.                                           ماه و ناهید و مهر: آرایه­ی مراعات نظیر دارند. مراعات نظیر: به آوردن اعضای یک مجموعه در شعر یا نوشته­های ادبی، مراعات نظیر می­گویند. مثال: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند                     تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری. شاهنامه­ی فردوسی حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند. بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شده‌است که در یکی از سروده‌های فردوسی می‌توان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد: بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت                   نوان‌تر شدم چون جوانی گذشت فریدون بیداردل زنده شد                              زمین و زمان پیش او بنده شد الهی! چه زیباست ایّام دوستان تو با تو و چه خوش است گفت­وگوی ایشان در راه جست­وجوی تو! خدایا! به شناخت تو زندگانیم (آفریدگارا! ما به اندازه­ای که تو را می­شناسیم، زنده­ایم) و به نصرت تو شادانیم(و به یاری و دست­گیری تو خوش­حال و شادمان هستیم)، به کرامتِ تو نازانیم(کرامت: سخاوت ، جوان­مردی ، بخشندگی/ نازیدن: 1 - ناز کردن . 2 - فخر کردن ، تکبر نمودن . / به بخشندگی تو افتخار می­کنیم) ، به عزّ تو عزیزانیم(عزّ: ارجمند شدن ، عزیز شدن . 2 - ارجمندی ، ارزشمندی. / عزیز:  1 - گرامی ، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب ، نادر.) به خاطر ارزشی که در درون ما نهادی، ارزشمند و بزرگوار شدیم. خدایا! نه شناخت تو را توان(نه توانایی شناختن تو را داریم)، نه ثنای(مدح، ستایش، سپاس­گزاری) تو را زبان(نه زبان سپاس­گزاری از تو را داریم)، نه دریای جلال و کبریای تو را کران (بزرگی و عظمت تو پایانی ندارد) پس تو را مدح و ثنا چون توان؟(پس چگونه می­توان سپاس تو را به جا آورد). پس تو را مدح و ستایش چون توان ؟ پس چگونه می توان تورا مدح و ستایش کرد سوال تاکیدی : سوالی که پاسخ آن برای گوینده و شنونده معلوم باشد و هدف گوینده از طرح سوال، تاکید بر‌مطلب است. چند مثال دیگر: فضل خدایی را که تواند شمار کرد؟    یا کیست شکریکی از هزار کرد؟ فضل خدای را که توان شمار کرد ؟        یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟      از دست زبان که برآید                         کز عهده شکرش به در‌ آید؟ (جلال1 - بزرگی ، عظمت . 2 - شکوه.)، (کبریا: بزرگ منشی، عظمت)، (کران: 1- کنار، حاشیه. 2- کرانه، لب ساحل. 3- پایان.). (مدح: ستایش، سپاس­گزاری).  کشف­الاسرار، ابوالفضل رشید الدین میبدی از مؤلفان نیمه اوّل قرن ششم هجری است . کتاب او به نام کشف الاسرار و عدةالابرار تفسیر بزرگ مشروحی است از قرآن که تألیف آن در اوایل سال 520 ق آغاز شد و چنانکه خود در آغاز کتاب خویش گقته در حقیقت شرحی است بر تفسیر ی که استاد او خواجه عبدالله انصاری ترتیب داده بود و به همین سبب در بسیاری از موارد کتاب خود نام آن استاد را با عناوینی از قبیل پیر طریقت و عالم طریقت و شیخ الاسلام انصاری و امثال آنها آورده است . کلام میبدی در تفسیر او روان و منسجم و در بسیاری از موارد به شیوه سخنان استاد او موزون و مقفّی یا مسجّع است و به همین سبب هنگام بحث در سبک  موزون آن سخن رفته است. میبدی در تفسیرهر یک از آیات آنرا یک بار به فارسی روانی معنی می کند و آن را النوبة الاوّلی می نامد و در نوبت ثانی به تفسیر همان آیه بنا بر روش عامه مفسران و در نوبت ثالث باز به تفسیر آن آیه به شیوه صوفیان می پردازد و در این مورد است که زیبایی نثر میبدی آشکار می شود . کتاب کشف الاسرار به همّت آقای علی اضغر حکمت از سال 1331 ش به بعد در ده مجلد در دانشگاه تهران به چاپ رسیده است .» کشف الاسرارو عدةالابراراز مهمترین تفسیرهای پارسی قرآن مجید تألیف رشید الدین المیبدی این تفسیر در سال520 انجام گرفته است .» سپاس یزدان این متن بر اساس آرایه­ی «سجع» نوشته شده است. سجع در لغت به معنای«آوای کبوتر» و در اصطلاح آوردن کلمات با حروف و آهنگ مشترک در شعر و نوشته­های ادبی­است. جایگاه سجع در نثر مانند قافیه در نظم است(همان­گونه که قافیه در انتهای مصرع می­آید؛ سجع نیز در پایان جمله­ها می­آید). نوشته­هایی که آرایه­ی سجع در آن­ها فراوان به­کار رفته،«مسجّع» می­گویند. بازرگانی را دیدم که صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمت­کار... گاه گفتی خاطرِ اسکندریّه دارم که هوایی خوش است؛ باز گفتی نه، که دریای مغرب مشوّش است ... . (گلستان سعدی). از بین شاعران و نویسندگانی که به نثر مسجّع توجّهی نشان داده و آثاری به این سبک نوشته­اند، می­توان به: خواجه عبدالله انصاری با «مناجات نامه»، کیکاووس­بن قابوس با«قابوس­نامه»، سعدی شیرازی با«گلستان» و قائم­مقام فراهانی با «منشآت» اشاره کرد. یزدان: خدا، خداوند. داننده: دانا، آگاه. منظور از داننده­ی آشکار و نهان«آگاه به همه چیز است». راننده: گرداننده، صاحب­اختیار. چرخ: فلک، آسمان، گردون. زمان: روزگار، زمانه. دارنده: صاحب، مالک. جانوران: موجودات زنده، حیوانات و انسان­ها. درود: سلام. مصطفی: برگزیده شده             صلّ­الله علیه و آلهِ و سلّم: درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش. خاتم: 1- ختم کننده، پایان دهنده . 2 - پایان، عاقبت . 3 - انگشتری . 4 - مُهر، نگین . جمع آن خواتم . 5- آخِری ، آخِرین . 6 - اشیایی مثل قاب عکس ، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج ، استخوان ، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد. آفرین: 1 - تحسین . 2 - سپاس . 3 - درود، تهنیت ، تبریک . 4 - دعای نیک . اصحاب: جِ صاحب . 1 - یاران ، دمسازان . 2 - مالکان ، صاحبان. گزیدگان: پسندیدگان، انتخاب شدگان. گزیده کردن : دست چین کردن ، انتخاب کردن. خلق: 1 -  آفریدن . 2 - آفرینش .3 - آفریده ، مخلوق .4 - مردم ، انسان. راه نمودند: راهنمایی کردند. طریق: 1 - راه . 2 - شیوه ، روش . 3 - آئین ، مسلک . 4 - حال ، حالت . 5 - عادت ، خو. 6 - پیشه ، شغل . مبطلان: پیروان باطل، اهل باطل. برنوشتند: برچیدند، طی کردند، پاره کردند، جمع کردند. بساط: 1 - گستردنی . 2 - شادروان . 3 - فراخی میدان . 4 - سفرة چرمین . بساط انداختن :1 - اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 - فرش انداختن . آر ایه­ی تضاد: نسبت کلمات متضاد در شعر و نوشته­های ادبی، تضاد می­گویند.  گروه کلمات متضاد: آشکار / نهان            پیدا / پنهان               سرآغاز / سرانجام        آغاز / انجام ظلمت / نور              مبدأ / مقصد                باز / بسته                 شروع / پایان آفرین / نفرین          جوانی / پیری               تندرستی / بیماری       بی­نیاز / نیازمند  آسایش /گرفتاری        زندگی / مرگ             بهار/ خزان الابنیه عن حقایق­الادویه
الابنیه عن حقایق الادویه کتابی است در داروشناسی به فارسی اثر ابومنصور موفق هروی داروشناس ایرانی از قرن چهارم هجری. الابنیه عن حقایق الادویه یکی از معدود قدیمی‌ترین آثار منثور در زبان فارسی است. نسخه‌ای از این کتاب به خط علی بن احمد اسدی طوسی شاعر لغوی و ادیب قرن پنجم هجری در وین موجود است. این نسخه ظاهراً قدیم‌ترین نسخه خطی فارسی است که تاکنون به دست آمده است. به نوشته فلوگل مجموع مفرداتی که در آن عنوان شده ۵۴۷ مورد است که برحسب حروف تهجی مرتب شده (ولی فقط برحسب حروف اول، و حروف دوم و سوم در آن رعایت نشده است). این کتاب را اولین بار زلیگمان در ۱۸۵۹ در وین به طبع رسانید و ترجمه آلمانی آن (توسط عبدالخالق آخوندف) بدون تاریخ در هاله (آلمان) چاپ شد. متن تصحیح شده کتاب الادویه به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی در سال ۱۳۴۶ در تهران به چاپ رسیده است. درس اوّل/ زیبا زیستن
اسلام و انقلاب اسلامی
به گفتار پیغمبرت راه جوی                                                دل از تیرگی­ها بدین آب شوی
(فردوسی)
گفتار: سخن، حدیث، فرموده، فرمایش. جُستن :1 - طلب کردن . 2 - جستجو کردن . 3 - یافتن .
معنی: راه  را از فرمایشات پیامبرت جست­وجو کن و با سخنان زلال او تیرگی­ها و آلودگی­هایِ درونت را شُست­وشو بده.
زیبا زیستن
زیستن: زندگی کردن.                                           رحمت: 1 - مهربانی ، دلسوزی . 2 - بخشایش ، عفو.
سعادت: 1 - خوشبختی . 2 - خجستگی .  حکمت: 1 - علم ، دانش . 2 - راستی ، درستی . 3 - کلام موافق حق .
طنین: 1 - بانگ کردن مگس ، ناقوس. 2 - بانگ ، صدا. 3 - نوسانات فرعی صدا، پژواک .
دل­نشین: 1 - خوش آیند، آن چه در دل نشیند. 2 - مؤثر.          مشتاق: آرزومند، مایل و راغب .
فرهنگ: 1 - علم ، دانش . 2 - تربیت ، ادب . 3 - واژه نامه ، کتاب لغت . 4 - عقل ، خرد. 5 - تدبیر، چاره .
آبشخور: = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل ، مقام . 4 - بهره ، قسمت . 5 - سرنوشت.         گنجینه: خزانه ، جای نگه داری زر و سیم .                  همواره: پیوسته ، همیشه.
اعظم: 1 - بزرگتر، بزرگوارتر. 2 - درشت تر.                     متعال: بلند شونده ، بلند پایه ، والا، برتر.
سیما: 1 - چهره ، قیافه . 2 - علامت ، هیئت .                 ظاهر: 1 - پیدا، آشکار. 2 - روی بیرونی هر چیزی .
کردار: کار، عمل.          غنیمت: هر آن چه که در ج نگ از حریف شکست خورده به دست آید. 2 - در فارسی هر مالی که بدون زحمت به دست آمده باشد. غنیمت شمردن :  فایده و سود دانستن.
واژه­های متضاد: جوانی/ پیری            تن­درستی/ بیماری        بی­نیازی/ نیازمندی               آسایش/ گرفتاری         زندگی/ مرگ
پی­آمد: 1 - عارضه . 2 – حادثه.                    امان: 1 -  بی­ترسی، ایمنی. 2 - زنهار، پناه.
بیهوده = بی­هوده = بیهده :1 - باطل . 2 - بی - ثمر، بی فایده . 3 - بی معنی ، پوچ ، یاوه .
گشاده­رو: خوشرو ، بشاش.                           تعالی: 1 - بلند پایه گردیدن . 2 -  بلندی ، برتری
روا: 1 - جایز. 2 - حلال . 3 - سزاوار.           حاجت: 1 - ضرورت ، نیاز. 2 - امید، آرزو. ج . حاجات ، حوائج .
نصرت: یاری ، کمک .                      مظلوم: ستمدیده.                 بازداشتن: منع کردن ، توقیف کردن.
مثل: 1 - سخن مشهور.2 - داستان ، قصه . 3 - عبرت . 4 - پند، اندرز.
رنج: 1 - آزار، آزردگی . 2 - اندوه ، درد. 3 - تلاش ، کوشش.  رنجور: 1 - رنج کشیده . 2 - دردمند، بیمار. 3 - غمگین ، آزرده.
قهر: 1- خشم و غضب. 2- عذاب کردن، تنبیه کردن. 3 - ظلم و زور. 4 - توانایی ، چیرگی .
درگاه: 1 - بارگاه . 2 - پیشگاه ، آستانة در.                   وصایا: جِ وصیت ، پندها، اندرزها.                گناه: بزه ، کار بد.
خطبه: 1- سخنرانی ، وعظ. جمع آن خطب. 2- عقد جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می­شود.                                    
علی علیه­السّلام:
جمال­العلم نشره و ثمرتهُ العمل به و صیانتهُ وضعهُ فی اهلهِ
زیبایی دانش در نشر آن است. میوه­اش عمل به آن و نگهداریش اینست که آن را در اختیار اهلش بگذارد.
گروه کلمات املایی ستایش و درس اوّل
سنایی غزنوی- روزی ده- جلال وکبریا- مدح وثنا- کشف الاسرار- نهان- جانوران- بهار وخزان- محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه وآله وسلم- اصحاب- طریق مبطلان- بساط حق- الأبنیه عن حقائق الأدویه- حدیقةالحقیقه- رحمت وسعادت- سرشار از حکمت- طنین دلنشین- جغرافیای فرهنگی- مشتاق شنیدن- گنجینه وآبشخور- شکوفایی وشکوهمندی-پیغامبر اعظم-سیمای ظاهر-غنیمت شمردن- پیامد های ناگوار- ظالم ومظلوم-  هنگام قهر- مثل مؤمنان- خطبه هاو وصایا- غم محنت- خصلت ویژه- سخنان جذٌّاب- گنجشک زندانی.
نکته­ی زبانی درس 1
نهاد: کلمه یا گروهی از کلمات است که درباره­ی آن خبری می­دهیم؛ یعنی«صاحب خبر» است..
گزاره: خبری است که در مورد نهاد می­دهیم.
گزاره­ از اجزایی تشکیل می­شود.
مهم­ترین جزء گزاره فعل است. از این­رو به آن هسته­ی گزاره می­گویند. به مثال­ها توجه کنید:
1)      نکاتِ دستوریِ کتابِ سومِ راهنمایی        تغییر یافته است.
                نهاد                                   گزاره/ فعل(هسته­ی گزاره)
2)      خدای تعالی،        انسان گشاده­رو را دوست می­دارد.
    نهاد                                               فعل(هسته­ی گزاره)         
                                   گزاره
3)      بنی­آدم،          اعضای یک پیکرند
       نهاد                                  فعل (فشرده­ی فعل اسنادیِ«هستند») و هسته­ی گزاره              
                                   گزاره
گاهی گزاره ساده است. یعنی تنها جزء آن هسته­ی گزاره(فعل) است.
و گاهی گزاره، غیر ساده؛ که علاوه بر فعل، یک یا چند جزء دیگر نیز دارد.
متمم ، مسند و مفعول می توانند اجزای گزاره باشند.
 
نهاد و گزاره را در دو جمله­ی زیر مشخص کنید:
1)      باغبان، در پِی من تند دوید
2)      سیب را دست تو دید.             درس دوم
آب و آیینه
           
قالب شعر«آب و آیینه» غزل امروز است. و شاعر آن را در ستایش و بزرگ­داشت
«امام رضا علیه­السّلام» سروده است. چند بیت از اصل این غزل، حذف شده­است.
چشمه­های خروشان تو را می­شناسند
موج­های پریشان تو را می­شناسند
موج­های پریشان: استعاره از انسان­های نیازمند و دردمند.
چشمه­های خروشان: استعاره از انسان­هایی که مانند چشمه زلال و شفّاف و پاکیزه هستند
و به سمت دریا در تکاپویند.
استعاره: دعر لغت به معنی به عاریت گرفتن. در اصطلاح ادبیات فارسی بکار بردن
واژه­ای است به جای واژه دیگر با علاقه شباهت، با وجود قرینه. استعاره در واقع
تشبیهی موجز و فشرده است؛ که تنها "مشبه­به" آن باقی مانده باشد. علاوه بر آن شاعر در تشبیه، ادعای همانندی دو پدیده را دارد؛ اما در استعاره ادعای یکسانی آن دو را. این دو ویژگی، استعاره را هنری­تر و خیال انگیزتر از تشبیه می­کند. مثال:
ای گل خوش نسیم من! بلبل خویش را مسوز// کز سر صدق می­کند شب همه شب دعای تو
"گل خوش نسیم" استعاره از معشوق و "بلبل" استعاره از عاشق است.
معنی بیت: انسان­های زلالِ پاکیزه(چشمه­های خروشان) و دردمندانِ نیازمند(موج­های پریشان) به سمتِ دریای وجود تو جاری هستند.
پرسشِ تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ­های بیابان تو را می­شناسند
پرسش و جواب: آرایه­ی تضاد.              تشنگی، آب و بیابان: آرایه­ی مراعات نظیر       ریگ­های بیابان: استعاره از زائران تشنه و شیفته­ای که از نظر تعداد مانند ریگ بیابان فراوانند.
هر گاه دو واژه با معنای متضاد در یک بیت یا عبارت به کار رود، آرایه تضاد پدید می‌آید.
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است. واژه‌های /نومیدی/ با /امید/ و همچنین واژگان /سیه/ با /سپید/ متضاد و مخالف هستند.
مراعات نظیر: آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در بینشان رابطه‌ای آشنا و مخصوص میان آنها برقرار باشد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند// تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری.
(ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی جز عناصر و پدیده‌های طبیعت هستند.)
معنی بیت: برای سؤال­ها و تشنگی زائران که در بیابان­ها به سمت تو در حرکت هستند، تو بهترین جواب و گواراترین آب هستی.
نامِ تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می­شناسند
رخصت: 1) اجازه ، دستور، اِذن .   2) جواز، پروانه.               طراوت: 1) تر و تازه شدن.  2 ) تازگی.
زین: مخفّف (از این).                                 (برگ، باران، رویش و طراوت): مراعات نظیر دارند.
با نامِ تو جوانه زدن و تازگی اجازه­ی آشکار شدن می­یابند؛ به این خاطر است که­باران و سرسبزی با تو آشناست.
هم تو گل­های این باغ را می­شناسی
هم تمام شهیدان تو را می­شناسند ...
گل­های این باغ: استعاره از «مردم این سرزمین».                   به صورت پنهانی، شهیدان به گل­های باغ تشبیه شده­اند.
هم تو با مردمان مرز و بومِ ایران آشنایی و هم تمام شهیدان این سرزمین با تو آشنا هستند.
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد 
چون تمام غریبان تو را می­شناسند
غریب : 1) هرچیز نادر و نو. 2) دور از وطن. 3) بیگانه.                    سرآمد: به انتها رسید، به پایان رسید.
اینک : 1) اکنون، الحال. 2) این است! این ها!
اکنون ای خوب من! زمان دوری تو از وطن به پایان رسید؛ زیرا تمام مردمان دور از وطن با تو دوست و آشنا هستند.
 
کاش من هم عبور تو را دیده بودم 
کوچه­های خراسان تو را می­شناسند
عبور: گذشتن، رد شدن.                  عبورِ تو را دیده بودم: اشاره به عبور حضرت امام رضا(ع) از ری(تهران قدیم) به سمت خراسان رضوی و شهر مشهد.
ای کاش همان­گونه که کوچه­باغ­های خراسان شاهد عبورِ تو بودند، من نیز می توانستم تو را دیده باشم.  
                                                                                                   قیصر امین پور 
میلادِ گل و بهارِ جان آمد                     برخیز که عیدِ می کشان آمد
میلاد: زمان تولّد. اسم زمان است.                گُل: استعاره از حضرت مهدی(عج) است.
بهارِ جان: زمان تازه شدن روح، زمان شادابی و نشاط.          می­کشان: باده نوشان، شراب­خواران
عید: جشن، روز جشن، روزی که فرخنده و مبارک است .            می: شرابِ انگوری
زمان تولّد گل و نشاط و شادابی روح فرا رسید. از جا برخیز که روز جشن و پای­کوبی باده نوشان فرا رسیده است.
خاموش مباش زیرِ این خرقه                 بر جانِ جهان، دوباره جان آمد
خِرقه: 1) جامه­ای که از تکه پارچه­های گوناگون دوخته شود. 2) جُبّه­ی مخصوص درویشان. 3) جسد، تن.
خاموش: ساکت، بی­صدا.             در مصراع دوم واج آرایی وجود دارد.
واج آرایی:
واج‌آرایی تکرار یک یا چند واج صامت یا مصوت در شعر یا در نثر است، که در کلمه‌های یک مصراع یا بیت به گونه‌ای که آفریننده موسیقی درونی باشد و بر تأثیر شعر بیفزاید. یا این بیت از حافظ:
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر                 کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
نغمه حروف
وقتی واج‌آرایی بیانگر و یا یادآور صدای خاصی در طبیعت باشد، به آن نغمه حروف گفته می‌شود[۱] ؛ مانند این شعر از فردوسی:
برو راست خم کرد و چپ کرد راست                    خروش از خم چرخ چاچی بخاست
در این شعر منوچهری واج «خ» و «ز» تکرار شده‌است. واج «خ» یادآور خرد شدن برگ پائیزی درختان در زیر پاست:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است                  باد خنک از جانب خوارزم وزان است
معنی بیت: درون لباس کهنه و فرسوده­ی خود ساکت منشین. زیرا جانی دوباره به جهان دمیده شده است.
گلزار زِ عیش لاله­باران شد                   سلطانِ زمین و آسمان آمد
گلزار: 1) نام لحنی در موسیقی. 2) جای گل بسیار.           لاله­باران: پر لاله، رنگارنگ
عیش: 1) زندگی. 2) طعام، خوراک. 3) خوشی، خوش­گذرانی، شادمانی.
سلطان: 1) تسلّط، فرمان­روایی. 2) قدرت. 3) حجّت، برهان. 4) پادشاه.
سراسر گلستان از خوشی و شادمانی پر لاله و رنگارنگ شد؛ زیرا فرمان­روای زمین و آسمان متولّد شد.
آماده­ی امر و نهیِ فرمان باش              هشدار، که منجی جهان آمد
امر: فرمان، دستور             نهی: ممانعت، بازداشتن              هشدار: به هوش باش! آگاه باش!
مُنجی: 1) پناه، جای نجات. 2) نجات دهنده، رهایی دهنده.
آماده­ی اطاعت از دستورهای او باش که او نجات دهنده­ی جهان است.
                                                                                                    امام خمینی(ره)
  درس سوم / دروازه ای به سمت آسمان
پای نهادن: قدم گذاشتن                       کرب: سرزمین                  بلا: آزمایش، امتحان
کربلا: سرزمین آزمایش و امتحان                 قافله: کاروان               مُلحق شود: بپیوندد
پندار: حدس و گمان                               محفوظ داشتن: حفظ کردن، نگهداری
عظیم: بزرگ                  می­انگارند: نصوّر می­کنند، گمان می­­کنند
(صلح و جنگ) و (پیر و جوان): آرایه­ی تضاد دارند.                
ناگاه: ناگهان، به ناگاه.                     جاودانگی: ماندگاری.
بی­وقفه: بی­درنگ، بدون توقّف.             باز ایستادن: متوقّف شدن.
حیات معمول: زندگی طبیعی، زندگی عادی.
در عبارات:«کشتی­ها به گل نشستند» و «اتومبیل­ها گریختند» و «رودخانه ماند و نظاره کرد» آرایه­ی جان­دار پنداری(جان­بخشی به اشیا) وجود دارد.
آرایه­ی جان­دار پنداری(جان­بخشی به اشیا): اگر اشیای بی­جان و عناصر و پدیده­های طبیعی را با ویژگی­های رفتاری جان­داران توصیف کنیم؛ به صورتی که باعث زیبایی نوشته­ شود، جان­دار پنداری(جان­بخشی به اشیا) انجام داده­ایم.
آرایه­ی تشبیه: به تشبیه کردن یا ادعای همانندی بین دو چیز، به شرط زیباییِ هنری، آرایه­ی تشبیه می­گویند.
ارکان تشبیه
1-مشبّه(طرف اوّل): چیزی که به چیز دیگر مانند می­شود.
2-مشبّهٌ­به(طرف دوم): آن­چه به آن مانند می کنیم.
3-وجهِ شبه: به ویژگی مشترک طرف اوّل و طرف دوم می­گویند.
4-ابزار تشبیه(ادات): مثل، مانند، همانند، چون، وار، بسانِ، سان، همچون و ... که به کمک تشبیه می­آیند.
مثال: 1 وقت 4مثل 2طلا  3ارزشمند است.                         ابر مانند پرده­ای خورشید را پنهان کرد.
ارکان تشبیه را در جمله­های زیر تعیین کنید:
حیات حقیقی مردان خدا ققنوس­وار از میان خاکستر نخل­های نیم سوخته سر برآورد.
خرمشهر شقایقی خون رنگ­ است که داغ جنگ بر سینه دارد.
خرمشهر مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود.
نظاره کرد: نگاه کرد، تماشا کرد.                              عقلِ باژگونه: عقل وارونه، عقل معلّق
درنیابند: متوجّه نشوند، نفهمند.                                شقایق: از خانواده­ی لاله­ها
مظهر: محلّ تجلّی.                                              استقامت: استواری، مقاومت.
متجاوزان: تجاوزگران، اشغالگران                             مدافعان: محافظان.
شط: رود.                                                         استوار: محکم و پابرجا.
ایران شهر: کشورِ ایران                                        مقرّ: محلّ قرار گرفتن، قرارگاه.
تداعی: یادآوری.                                                عشّاق: جمع مکسّرِ عاشقان.
حسرت: اندوه، آرزو                                             معارج: محل بالا رفتن(جمع مکسّرِ معراج)
فراز: بالا، بلندی، ارتفاع                                        سلاله: خاندان، خانواده.
حذف: به کاستن بخشی از کلام به جهت پرهیز از تکرار، «حذف» می­گویند.
حذف بر دو نوع است:
1)      حذف به قرینه­ ی لفظی: اگر فعل جمله ای را به خاطرِ تکرار بیهوده­ی آن در جمله­ی پیشین یا جمله­ی بعدی، حذف به قرینه­ی لفظی می­گویند.
مثال: آنان که یاد آن مقاومت عظیم را در دل محفزظ داشته­اند، پیر شده­اند و پیرتر(شده­اند). خداوند دوستدار نیکوکاران است و یاورِ راست گویان(است).
2)      حذف به قرینه­ی معنوی: اگر از رویِ معنی سخن به قسمت حذف شده­ی جمله پی برده و آن را حدس بزنیم، به آن حذف به قرینه­ی معنوی می­گویند. مثال:
ای نامِ تو بهترین سرآغاز(است)            بی نامِ تو نامه کِی کنم باز؟
**
به نامِ خداوندِ جان آفرین(آغاز می­کنم)               حکیمِ سُخن در زبان آفرین(آغاز می­کنم)
مونولوگ: به گفت­و گوهای یک نفره که می تواند مخاطب داشته باشد یا بدون مخاطب باشد، مونولوگ می­گویند. اغلبِ نیایش­ها، مناجات­ها و مرثیه­ها مونولوگ هستند.
دیالوگ: به گفت­وگوهایی که در داستان­ها، نمایش­نامه­ها و فیلم­نامه­ها بین چند نفر صورت می­گیرد، دیالوگ می­گویند.
رنگِ بهاران
در سینه­ام دوباره غمی جان گرفته­است
«امشب دلم به یادِ عزیزان گرفته است»
آرایه­ی «جان بخشی» در عبارت«غمی جان گرفته­است» وجود دارد. همچنین مصرع دوم بیت(«امشب دلم به یادِ عزیزان گرفته است») از یک «شهید» تضمین شده­است.
تا لحظه­های پیش، دلم گورِ سرد بود
اینک به یُمن یاد شما جان گرفته است
در عبارت« دلم گور سرد بود» آرایه­ی تشبیه وجود دارد. (دل«طرف اوّل» به گورِ سرد«طرف دوم» تشبیه شده­است.
یُمن: مبارکی، فرخندگی، میمنت
در آسمانِ سینه­ی من ابرِ بغض خُفت
صحرایِ دل، بهانه­ی باران گرفته­است
آسمانِ سینه: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی تشبیهی است. سینه(اسمِ دوم) به آسمان(اسمِ اوّل) تشبیه شده­است و ویژگی مشترک این دو«وسعت و فراخی» است.
ابرِ بُغض: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی تشبیهی است. بُغض(اسمِ دوم) به ابر(اسمِ اوّل) تشبیه شده­است و ویژگی مشترک این دو«آمادگی برای بارش و گریه» است. در طولِ بیت نیز استعاره وجود دارد. همچنین در«خفتن» برای «ابرِ بغض»جان­بخشی صورت گرفته است.
صحرایِ دل: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی تشبیهی است. دل (اسمِ دوم) به صحرا (اسمِ اوّل) تشبیه شده­است و ویژگی مشترک این دو«نیازمندی به بارش» منظور است. در طولِ بیت نیز استعاره وجود دارد. همچنین در عبارت «بهانه گرفتن» برای «صحرا»جان­بخشی صورت گرفته است.
از هرچه بویِ عشق، تُهی بود خانه­ام
اینک، صفایِ لاله و ریحان گرفته­است
بوی عشق: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی استعاری است. عشق (اسمِ دوم) به گلی تشبیه شده که تنها یکی از ویژگی­های آن(بو) در (اسمِ اوّل) حاضر شده­است.
تُهی: خالی
لاله و ریحان: آرایه­ی تناسب می­سازند.
به حضور دوگانه­ی واژه­هایی که با هم نسبت و خویشاوندی دارند، آرایه­ی تناسب می­گویند. لاله و ریحان در گُل بودن با هم نسبت و خویشاوندی دارند.
اگر تعداد واژه­های خویشاوند در طولِ بیت به بیش از دو مورد برسد، آرایه­ی مراعات نظیر خواهیم داشت. مثال: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بیت زیر مراعات نظیر هستند:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
**
دل و دین و عقل و هوشم، همه را به باد دادی
زِ کدام باده ساقی به منِ خراب دادی؟
یا در بیت بالا« دل و دین و عقل و هوش» مراعات نظیر دارند.
دیشب دو چشمِ پنجره در خواب می­خزید
امشب سکوتِ پنجره، پایان گرفته­است
چشمِ پنجره: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی استعاری است. پنجره (اسمِ دوم) به موجودی تشبیه شده که تنها یکی از اندام­های آن(چشم) در (اسمِ اوّل) حاضر شده­است. همچنین «خزیدن» برای پنجره باعث آرایه­ی جان­دار پنداری یا جان­بخشی به اشیا است.
سکوتِ پنجره: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی استعاری است. پنجره (اسمِ دوم) به موجودی تشبیه شده که تنها یکی از ویژگی­های آن(سکوت) در (اسمِ اوّل) حاضر شده­است. همچنین «سکوت شکستن» برای پنجره باعث آرایه­ی جان­دار پنداری یا جان­بخشی به اشیا است.
امشب فضایِ خانه­ی دل، سبز و دیدنی­است
در فصلِ زرد، رنگِ بهاران گرفته­است
خانه­ی دل: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌ­الیه) و اضافه­ی تشبیهی است. دل(اسمِ دوم) به خانه(اسمِ اوّل) تشبیه شده­است و ویژگی مشترک این دو«شخصی بودن» است.
بین«سبز و زرد» در بیت پایانی، آرایه­ی تناسب وجود دارد. زیرا دو خویشاوند از خانواده­ی «رنگ­ها» در طولِ بیت آمده است.
از آسمان سبز، سلمان هراتی
حکایت
سیرت سلمان
سلمان فارسی بر لشکری امیر بود. در میان رعایا پنان حقیر می­نمود که وقتی خادمی به وی رسید، گفت: این توبره­ی کاه بردار و به لشکرگاهِ سلمان بر. سلمان برداشت. چون به لشکرگاه رسید، مردم گفتند:«امیر است». آن خادم بترسید و در قدمی وی اُفتاد. سلمان گفت:«به سه وجه این کار از برای خود کردم، نه از بهرِ تو، هیچ اندیشه مدار. اوّل آن که تکبّر از من دفع شود؛ دوم آن که دلِ تو خوش شود؛ سیُم آن که از عُهده­ی حفظ رعیّت برآمده­باشم».
امیر: فرمان­ده                                                   رعایا: عوامِ مردم، توده­ی مردم. جمع رعیّت.
حقیر: ناچیز، کم ارزش، کوچک                               می­نمود: نشان می­داد
وقتی: زمانی، روزی                                            خادم: خدمت­کار، زیردست، رعیّت
توبره: کیسه، گونی.                                            بَر: بن مضارع از مصدر بُردن. بِبر
لشکرگاه: محلّ اقامت لشکر، قرارگاه                        در قدمِ وی افتاد: به دست و پای او افتاد، به التماس افتاد.
وجه: صورت، جهت                                             به سه وجه: به سه دلیل، به سه جهت
از برای خود: به خاطرِ خودم.                                  از بهر: برای ، به خاطرِ، از برای.
اندیشه مدار: نترس، وحشت مکن.                           تکبّر: خودستایی، خود خواهی، غرور.
دفع: راندن، دور کردن، طرد کردن                          دفع شود: دور شود
دلِ تو خوش شود: تو خوش­حال شوی.                    عهده: مسؤولیّت، وظیفه.
حفظ: محافظت، نگهداری، مراقبت.         
از عهده بیرون آمدن: به وظیفه عمل کردن، پیرزو شدن در مسؤولیّت.
روضه­ی خُلد، مجد خوافی فصل دوم/جوانان و فرهنگ/ درس چهارم
به دانش فزای و به یزدان گرای                          که او باد جانِ تو را ره نمای!                             فردوسی
معنی بیت: بر دانایی خود اضافه کن و به خداوند تکیه کن، تا او راهنمای روح و روانِ تو باشد.
فزای: افزون کن، اضافه کن، (بُن مضارع از مصدرِ افزودن)
باد: باشد(فعل دعایی).
گرای: متمایل باش. (بنِ ماضی گراییدن: متمایل شدن، تکیه کردن، مایل شدن).
یزدان: ایزد، خداوند
را: در این بیت حرف اضافه است و نشانه­ی متمم. «جان» متمّم مصراع است.
دانش: دانایی، آگاهی
او باد جانِ تو را رهنمای: ... او راهنمای روح و روانِ تو باشد.
 
تقوا: خداترسی، پرهیزکاری، اطاعت از خدا.
فضیلت: رجحان، برتری در علم و دانش .
دست یازیدن: دست انداختن، دست بردن.
شرارت: بدی کردن، فتنه انگیزی
دادگر: داد دهنده ، عادل.
اعتدال: میانه­روی ، حدّ میانه، حدّ وسط.
قناعت: به کم ساختن، صرفه جویی .
رزم: نبرد، جنگیدن
انحطاط: پست شدن، نابودی
مقهور: مغلوب، شکست خورده، غلبه شده.
اقتدار: توانمند شدن. توانایی ، قدرت.
انضباط: نظم داشتن، نظم و ترتیب.
بدیهی: آشکار، روشن، ناگفته پیدا.
توقّع: انتظار، چشم داشت.
اقلیم: سرزمین، کشور
اقلیمی: منطقه­ای، جغرافیایی
غنی: ثروتمند
زراعت: کشاورزی
هدر رفتن: تلف شدن
مقدور: ممکن، امکان پذیر
دخل: درآمد
دخل و خرج: آرایه­ی تضاد
ملّاح: دریانورد
در گروِ : وابسته به
کارآیی: بهره­وری، کار بلدی
قابلیّت: توانمندی، توانایی
چاره­جویی: تدبیر، دوراندیشی
طرز: سبک، روش
بالش: بالیدن، شکوفایی
بینجامد: منتهی شود، نتیجه دهد
کوشندگی: تلاش، کوشش
عقیده: باور، اعتقاد
عمده­ترین: اساسی­ترین، اصلی­ترین
وهله: مرحله، بار، دفعه
قریحه: ذوق، استعداد، توانایی
نقد: انتقاد، تحلیل، تشخیص
تخصّص: مهارت
حِکَم: جمع حکمت.
آموزه: آموزش
گُهر: اصالت، جوهره، ذات، اصل هر چیزی
هنر: تخصّص، مهارت
زار: ناتوان، ضعیف
خوار: پست، بی­مقدار
روان: جان، روح
ار: مخفّف اگر
به هر سواری رکاب نمی­دهد: کنایه(بسیار سخت­گیر و پر توقّع است)
بس: بسیار، فراوان        
چو دخلت نیست، خرج آهسته­تر کن                 که می­خوانند ملّاحان سرودی
اگر درآمد و کسبِ کافی نداری، در هزینه­هایت توجه و دقت داشته باش؛ که دریانوردان این سرود را می­خوانند:
اگر باران به کوهستان نبارد                          به سالی دجله گردد خشک رودی    (سعدی)
اگر در کوه­ها بارندگی وجود نداشته باشد، رودخانه­ی دجله(با همه­ی پرآبی­اش) در عرض یک سال خشک می­شود.
**
گهر بی­هنر، زار و خوار است و سُست               به فرهنگ باشد روان تن­درست               (فردوسی)
اصل و ذات آدمی، بدون مهارت و تخصّص، ضعیف و بی­مقدار و ناتوان است و جان انسان با فرهنگ(ادب، دانش، اخلاق، تربیت و ...) تن­درست می­ماند.
**
قدرِ وقت ار نشناسد دل و کاری نکند                         بس خجالت که از این حاصلِ ایّام بریم      (حافظ)
اگر قدرِ لحظه­ها را ندانیم و گامی(در جهت بهبود اوضاع) برنداریم، از نتیجه­ی گذر ایّام بسیار شرمسار خواهیم شد.
کتاب روزها: از محمّدعلی اسلامی نُدوشن
هر گاه شاعر یا نویسنده، مصراع یا چند بیت یا سخن شاعر یا نویسنده­ی دیگری را در ضمن شعر یا نوشته­ی خود بیاورد، به آن «تضمین» می­گویند. تضمین بر دو نوع است:
1)       تضمین آشکار: در تضمین آشکار، شاعر و نویسنده به نامِ شاعر یا نویسنده­ای که مصرع یا بیت یا سُخنی از او را آورده، اشاره می­کند.
چه خوش گفت «فردوسی» پاکزاد                 که رحمت بر آن تربتِ پاک باد
«میازار موری که دانه کش است                   که جان دارد و جانِ شیرین، خوش است»                   سعدی
2)       تضمین پنهان: در تضمین پنهان به دلیل این که شعر یا نوشته بسیار مشهور است، به نامِ شاعر اشاره نمی­شود.
... نه، او نمرده­است که من زنده­ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و صدایِ من
آن شیر زن بمیرد؟
او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» ...
 
کلمات املایی درس چهارم
یزدان گرامی- حکیم و تاریخ نویس- تقوا و فضیلت- پیشاپیش- ننگین و شرارت­آمیز- اعتدال و قضاوت- آیین رزم و شکار- خو گرفتن- سختی و پرورش تن- غرور و غفلت- انحطاط حکومت ایران- اقتدار ایرانیان- انضباط و استحکام اخلاقی- بدیهی است - مسؤلیّت پیچیده- عامّه­ی مردم- رقابت وکشش- توقّع مردم- آرام و آبرومند- خصوصیّت- طبیعی و اقلیمی- منابع زیرزمینی غنی- ذخایر طبیعی- زمین زراعتی- هدر رفتن آب- مراقبت خاص- لازمه­ی زندگی- مقرور- ملّاحان- کار آیی و قابلیّت- دانش و مهارت- چاره­جویی- تحویل گرفتن- طرز دید- بالش و رویش- آشفتگی ذهنی- کوشندگی و آ گاهی- عمده­ترین وسیله­ی آموزشی- وقت و عادت- قریحه­ی نقر و تحلیل- تخصّص- آموزه­های اخلاقی- آیین زندگی- ابشخورهای پاک و زلال- گُهر- پر توقّع و سخت­گیر –  غفلت از آینده- چگونگی بهره­گیری- تغییر و تخلیص- آرایه­ی تضمین - درس پنجم / دانایی
دانایی
قالب شعر«دانایی» مثنوی است. مثنوی در لغت به معنی دو تایی است و در اصطلاح به قالب شعری می­گویند که هر بیت آن مفقع (قافیه­دار) باشد، یعنی دو مصراع هر بیت، هم قافیه بوده و قافیه­ی مصرع­ها در هر بیت تغییر کند.
مثنوی­، بهترین قالب برای سرودن داستان­های بلند است. از مهم­ترین مثنوی­های فارسی می­توان«شاهنامه­ی فردوسی»، «بوستان سعدی»، «مثنوی مولوی» و «لیلی و مجنون نظامی» را نام برد.
نمودار مثنوی:
------------ $                     ----------$
------------ #                     ----------#
----------- @                     ---------@
آرایه­ی قلب: به جابه­جایی اجزای جمله در شعر و نوشته­های ادبی، که باعث عمق معنا در آن می­شود، آرایه­ی قلب  می­گویند.
شعر
بدان کوش تا زود دانا شوی                           چو دانا شوی زود والا شوی
تلاش کن تا هرچه زودتر دانایی برسی که اگر به آن دست یابی، به بزرگی ها دست خواهی یافت. در این بیت و بیت بعدی، تکرار  حرف (الف) واج آرایی وجود دارد.
نه دانا تر آن که والاتر است                        که والاتر است آن که داناتر است
"طرد و عکس " یکی از صنایع لفظی در بدیع است؛ در این صنعت مصراع اول را با عقب و جلو کردن کلمات در مصراع دوم تکرار می­کنند.
ü     پیداست که این تکرار باید چنان باشد که موجب رونق و حسن کلام گردد و بر ضعف و سستی طبع شاعر حمل نشود، و گرنه اجتناب کردن از این گونه تکرارها، بهتر و با آرایش سخن مناسب تر است.
تصویر و مثال
بوستان بر سرو دارد آن نگار دلستان                        آن نگار دلستان، بر سرو دارد بوستان
گلستان باشد شکفته، بر صنوبر بس عجب                 بر صنوبر عجب باشد شکفته گلستان
البته این تکرارها باید سبب زیبایی کلام شود و هنر به کار رفته در آن مشخص باشد.
دلبر جانان من برده دل و جان من                          برده دل و جان من، دلبر جانان من
روضه رضوان من، خاک سر کوی دوست                  خاک سر کوی دوست، روضه رضوان من
یوسف کنعان من، مصر ملاحت تراست                     مصر ملاحت تراست، یوسف کنعان کم
منسوب به حافظ
معنی بیت: کسی که بلــند مرتبه تر از دیگران است، الزامــا دانا تر از دیگران نیست بلکه آن کسی که دانا تراست، نسبت به دیگران پایه و مایه­ی بالاتری دارد.
نبینی ز شاهان که بر تخت­گاه                                      ز دانندگان باز جویند راه
آیا شاهانی را که بر تخت تکیه زده اند را نمی بینید؛ از دانایان راه نمایی می­خواهند.
نگهبان گنجی تو از دشمنان                            وُ دانش نگهبانِ تو جاودان
 تو اموال و دارایی­هایت را از دشمنان مراقبت کنی، در حالی که دانایی حافظ و نگهبان همیشگی جانِ توست.
به دانش شود مرد پرهیزکار                             چنین گفت آن بخردِ هوشیار
آن فرزانه­ی هوشمند چنین گفت: که با دانش انسان به پرهیزکاری می­رسد.
که دانش زتنگی پناه آورد                                  چو بیراه گردی، به راه آورد
دانایی تو را از تنگنا رها می­کند و هنگام گمراهی تو را راه می­نماید.
بوشکور بلخی
**
 
علم بال است مرغ جانت را                               بر سپهر او برد روانت را
سپهر: آسمان، گردون
روان: روح، جان 
مرغِ جان: ترکیب اضافی، اضافه­ی تشبیهی
علم بال و پر مرغِ جانِ توست و جان و روح تو را اعتلا می­بخشد و تا آسمان­ها بالا می­برد.
دل بی علم، چشمِ بی نور است                  مرد نادان زِ مردمی دور است
 آرایه­ی تشبیه: دلِ بی علم(طرف اوّل) / چشمِ بی­نور(طرف دوم) / رکن سوم یا وجهِ شبه، (نابینایی و ناتوانی در تشخیص) است (رکن 4) حذف شده است.
ü     آرایه­ی«اسلوب معادله» در طول بیت: اگر نسبت مصرع اوّل بیتی با مصراع دوم آن مساوی باشد و بتوان هر مصراع را مانند کفه­های ترازو، مساوی تصوّر کرد، به گ.نه­ای که معنی دو طرف آن برابر باشد،  اسلوب معادله دارد.
مثال: از قضا آیینه­ی چینی شکست                             خوب شد، اسباب خود بینی شکست
و دیگر: اظهارِ عجز، پیش ستم پیشگان خطاست             اشک کباب موجب طغیان آتش است.
نیست آب حیات جز دانش                             نیست باب نجات جز دانش
باب: درب، در
نجات: در رستگاری 
حیات: زندگی
آب حیات: آب زندگی. آبی که اسکندر به دنبال آن بود تا زندگی جاودان را نصیب خود کند، ولی در نهایت نصیب خضر شد.
بجز دانایی برای زندگی جاویدان راز و رمزی وجود نداردو برای رستگاری و رهایی جز دانش راهی نیست.
دل شود گر به علم بیننده                                راه جوید به آفریننده
اگر دل انسان با دانایی مجهّز شود؛ به شناخت خدا راه می­یابد.
آن­چه در علم بیش می­باید                            دانش ذات خویش می باید
در راه دانش اندوزی آن چیزی که بیش­تر از همه ارزشمند­تر است؛ شناختن خود انسان است. 
اوحدی مراغه­ای
کلمات املایی درس پنجم
والاتر و داناتر-  بینندگان و دانندگان- دیر و دراز ماندن – تخت­گاه شاهان- نگهبان جنگ - مرد پرهیزکار- بخرد هوشیار- پناهِ تنگی- تنگنا و مضیقه- بی­راه گشتن- مرغ جان – بوشکور بلخی-  سپهر و گردون- چشم بی نور- نادان و نامردم- آب حیات عشق - باب نجات دانش - بیننده و آفریننده- اوحدی مراغه­ای-  ترجیع بند- رخ داد و حادثه-  قصیده و مثنوی- شاه­نامه­ی فردوسی- مثنوی معنوی- دانش ذات خویش-  لیلی و مجنون نظامی گنجوی-خوش بخت و خوش­حال- تخفیف و مخفّف-  درس ششم / موش و گربه
فابل(fable) یا «داستان حیوانات» را تعریف کنید.
در ادبیّات همه­ی ملل، داستان­هایی وجود دارد که قهرمان آنان حیوانات هستند. در این داستان­ها، در حقیقت حیوانات نماینده­ و جانشین انسان­ها هستند.
«کلیله ­و ­دمنه»ی نصرالله منشی و «مرزبان­نامه»ی کیکاووس­ بن قابوس و«موش­وگربه»­ی عُبید زاکانی از جمله داستان­های به زبان حیوانات است.
معنی واژگان و کلمه­های تازه:
آورده­اند: روایت کرده­اند، نقل کرده­اند
دام نهادن: دام گذاشتن
طلب: جست و جو
طمعه: غذا
جانب: سمت، سو، جهت
التفات: توجه، دقّت، عنایت
گشت: شد، فعل اسنادی
افکندن: انداخت
بوم: جُغد                          
صیاد: شکارچی
آفت: بلا، آسیب
صلح: آشتی
تدبیر: چاره جویی، دوراندیشی
مقرون: نزدیک
ایمن: در امان، امن
مشقت: رنج، سختی، دشواری    
ملاطفت: مهربانی، دلسوزی
فرج: گشایش، رهایی
فرج یابی: رها شوی
لکن: ولی، امّا
مهمّات: کارهای مهم
خطیر: خطرناک، بزرگ
توقّف: درنگ، تأمّل
بدل: عوض، جایگزین
عقده: گره، مشکل
گرو: بستگی، ضمانت
فراست: زیرکی
نومید: نا امید، مأیوس
زخم: آسیب، صدمه
ملول: آزرده، رنجیده
یُمن: مبارکی، فرخندگی، میمنت
حاجت: نیاز، آرزو
عمده: اصلی، اساسی
ناکامی =/= شادکامی|| غم=/=شادی
پای­کشان: لنگ­لنگان
بر اثرِ من: به دنبال من
فراست: زیرکی، درک و دریافت باطن چیزی با دیدن ظاهر آن.
با خلل: تباه، نابود
مرا ایمن گردان: به من پناه بده.
ملول: بیزار، اندوهگین، خسته
ضمان: تعهّد
معنیِ عبارات:
صیّادان آن­جا بسیار آمدندی: شکارچیان آن­جا زیاد رفت و آمد داشتند.
به طلب طعمه: در جست و جوی غدا
از پس نگریست: پشت سرش را نگاه کرد.
از جهت او کمین کرده بود: برای شکارش کمین کرده بود.
در من آویزد: با من گلاویز شود، با من درگیر شود.
هیچ پناهی مرا به از سایه­ی عقل نیست: من غیر از عقل و اندیشه­ی خود هیچ پناهگاهی ندارم.
هیچ کس مرا دست­گیرتر از سالارِ خرد نیست: هیچ کس مانند عقلِ دوراندیش به یاری و دست­گیری
من نمی شتابد.
هیچ تدبیر مرا موافق­تر از صلح نیست: هیچ چیز دوراندیشانه­تر از آشتی نیست.
در عین بلا مانده: کاملاَ در بلا گرفتار شده است.
مقرون به ابواب بلا و مصیبت: با انواع مصیبت و دشواری همراهم.
عاقل در مهمّات توقّف جایز نشمرد: عاقل در کارهای بزرگ و خطرناک، دست دست نمی­کند و
سریع دست به کار می­شود.
امید دارم که هر دو را به یُمن آن، خلاص پیدا آید: امیدوارم به مبارکی آن، هر دو آزاد و رها شویم.
گربه او را گرم بپرسید: گربه احوال­پرسی گرمی از موش کرد.
زود ملول شدی: خیلی زود از این کار خسته شدی.
بر حاجت خویش پیروز آمدی: به خواسته­ی خود رسیدی.
مگر نیّت بدل کردی و می اندیشی؟ شاید نیّت خود را تغییر دادی و به آن فکر می­کنی؟
به آن چه قبول کرده­ام، قیام می­نمایم: برای تعهّدی که داده­ام تلاش می­کنم.
یک عُقده را برای گروِ جانِ خود نگاه می­دارم: برای تضمین زندگی خود یکی از بندها را باقی می­گدارم.
یکی که عُمده بود، بگذاشت: یکی از گره­های اصلی را باز نکرد.
پرتوِ خورشید نمایان گشت: شعاع نور خورشید، آشکار شد
هر کس که در وفایِ تو سوگند بشکند                           پشت و دلش به زخمِ حوادث شکسته باد
کسی که قسم خود را در وفاداری به تو زیر پای بگذارد، پشت و دلش در حوادث روزگار بشکند.  روان­خوانی || ثمر علم
 
ثمرِ علم
ثمر: میوه ، بار، حاصل، نتیجه
تعلّم: آموختن، دانش آموختن.
اشتغال ورزیدن: پرداختن، مشغول شدن
به­غایت: به شدت، بسیار
دست تنگ: تهیدست، فقیر، ندار
بامداد: صبح.
از برای: برای(حرف اضافه­ی مرکّب)
پیشه: شغل، حرفه، کار
پیشه­ای طلب کن: کاری پیدا کن.
نفع آن به تو عاید گردد: سودی به تو باز گردد، نفعی به تو رسد.
کاری بیندیش: به فکر کاری باش
سبو: کوزه، ظرف سفالی
گرده: هر چیز گرد و مدوّر مانند نان.
ملامت: سرزنش، نکوهش
هنوز صبح ندمیده: پیش از طلوع خورشید
وجهِ معاش: پولِ اسباب و وسایل زندگی
آجر از خانه برمی­آوردم: آجر خانه را می­فروختم
فروگذار: کوتاهی، مضایقه
متفکّر: اندیشناک
جامه­ی دریده: لباس پاره شده
خادم: خدمتکار
هیئت: شکل، صورت، حال، کیفیّت
ژولیده: پریشان، آشفته
ملاحظه کرد: نگریست، دید
دینار: سکة طلا، مسکوک زر.
گرمابه: حمام
خوش­دل: شادمان، خوش­حال
به جای آوردم: انجام دادم
اعزاز: عزیز داشتن، گرامی داشتن .
تعلیم: آموزش، یاد دادن
پیشگاه: نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس، تخت، مسند
رسول: فرستاده
زینهار: دور باش، حذر کن .
تباه: نابود، ضایع
تحفه­: هدیه، پیشکشی، ارمغان
ثابت گردانیدی: قرار دادی.
آرزو خواستن:خواستن آن­چه آرزو هست،چشم­داشت
خلعت: لباس دوخته­ای که بزرگی آن را بخشد.
تسلیم کردند: در اختیار قرار دادند
تصرف: دست بردن، دستکاری
تفرّج: گردش، تفریح، سیر
 
خرسندی: رضایت، خوش­حالی
فاش: برملا، آشکار
مقامات رفیع: درجات بالا، مدارج عالی
از کتاب« فرج بعد از شدّت» نویسنده«محسّن تنوخی» ترجمه­ی اسعد دهستانی درس هفتم / تماشای بهار
تماشای بهار
این شعر در قالب قصیده سروده شده و مؤلفّان کتاب منتخبی از ابیات آن را در کتابِ درسی حاضر آورده اند 
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار             خوش بود دامن صحرا و تماشایِ بهار
بامداد: سپیده­دم، اوّل صبح              لیل و نهار: شب و روز(آرایه­ی تضاد دارد).           دامنِ صحرا: اضافه­ی استعاری
سپیده دمِ روز اوّل فروردین که روز و شب با هم برابر است؛ دامنه­ی صحرا، و تماشای زیبایی­های بهار بسیار خوشایند است.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است                   دل ندارد، که ندارد به خداوند اقرار
آفرینش: عالم هستی         تنبیه: بیدار باش                خداوند: صاحب، دارنده            خداوندِ دل: صاحب­دل، عارف
زیبایی­های جهان­هستی وسیله­ی بیدار باش کسانی هستند که دل دارند و هرکس به وجود خداوند اعتراف نکند دل ندارد (انسان نیست).
این همه نقش عجب بر در و دیوارِ وجود               هر که فکرت نکند، نقش بُود بر دیوار
نقش عجب: زیبایی­های عجیب، تصاویر شگفت­انگیز                                     در و دیوارِ وجود: اضافه­ی استعاری
فکرت: تفکر، اندیشه                                تکرار «نقش» و «دیوار» به جهت تأکید مطلب و «آرایه­ی تکرار» است.
با این­همه زیبایی­های عجیب که بر در و دیوار عالم هستی خلق شده است، اگر کسی در وجود خداوند اندیشه نکند، مانند نقاشی روی دیوار، بی­جان و مُرده است.
کوه ودریا و درختان همه درتسبیح­اند               نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
کوه و دریا و درختان: آرایه­ی مراعات نظیر                تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن.
مستمع: شنونده، شنوا                                         اسرار: رموز
تمام عناصر جهان از کوه، دریا و درختان همه خدا را به پاکی یاد می­کنند ولی هر شنونده­ای­ قادر به درک این اسرار نیست.
خبرت هست که مرغان سحر می­گویند                آخِر ای خفته، سر از خوابِ جهالت بردار؟
خبرت هست: آیا خبر داری؟                                   مرغان سحر: خروسِ­هایی که سحرگاهان می­خوانند
خفته: خوابیده                                                    خوابِ جهالت: اضافه­ی تشبیهی
آیا خبر داری که خروس سحری به بانگ بلند می­گوید: ای کسی که خوابیده­ای، سر از خواب نادانی و بی­خبری بردار؟
 
تا کی آخر چو بنفشه سرغفلت در پیش                  حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
«بیداری» برای«نرگس» و «غفلت» برای «بنفشه»تشخیص یا جان­بخشی است.           سرِ غفلت: اضافه­ی استعاری
خواب و بیدار: آرایه­ی تضاد          بنفشه و نرگس: تناسب یا مراعات نظیر دارند            حیف: ستم         
تا به کی مانند بنفشه در عالم بی­خبری عمر خود را صرف کنی؟ این ستم زیادی است که تو خوابیده باشی، در حالی­که نرگس بیدار است.
که تواند دهد میوه­ی الوان از چوب؟                           یا که داند که بر آرد گلِ صد برگ از خار؟
الوان: رنگارنگ، متنوّع                             چوب: درخت                           دانستن:(در این­جا) توانستن.
بر آرد: به­وجود آورد، ایجاد کند                 گل و خار: آرایه­ی تضاد               سؤال بیت از نوع «تأکیدی» است.
چه کسی می­تواند از چوب میوه­های­ رنگارنگ و متنوّع تولید کند، یا چه کسی می­تواند از بوته­ی خار، گل صد برگ بوجود آورد؟
عقل حیران شود از خوشه­ی زریّن عنب                       فهم عاجز شود از حقّه­ی یاقوت انار
حیران: متحیّر                    عنب: انگور                            زرّین: طلایی                          عاجز: ناتوان
عقل انسان از زیبایی خوشه طلایی انگور شگفت­زده می­ماند و فهم انسان ازدرک درخشندگی و زیبایی جعبه­ی یاقوت­رنگِ انار، عاجز است.
پاک و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز                       ماه و خورشید مسخر کند لیل و نهار
تقدیر: سرنوشت، اندازه گرفتن.                      عزیز: گران­قدر، کمیاب، نادر.                            مُسخّر: رام، مُطیع، فرمان­بر
ماه و خورشید و لیل و نهار: مراعات نظیر(شبکه­ی معنایی) دارند.                    «ماه و خورشید» و «لیل و نهار»: آرایه­ی تضاد      
خداوند پاک و بی عیبی که به فرمان او، ماه و خورشید، و روز و شب، مطیع و رام او هستند.
 
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او                           همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
اندر: حرف اضافه           رحمت: مهربانی                    کرم: سخاوت، بخشندگی          
تا روز قیامت همه­ی انسان­ها از بخشندگی و مهربانی خداوند سخن می­گویند؛ درحالی که یک هزارم آن­چه را لازم است، بجا نمی­آورند
نعمتت بار خدایا، زِ عدد بیرون است           شکرِ انعامِ تو هرگز نکند شکرگزار
زِ عدد بیرون است: بی­شمار است                       انعام: بخشش، دهش، نعمت بخشیدن
خدایا، نعمت­هایی که به ما دادی بی­شمار است و هیچ فرد سپاسگزاری نمی­تواند سپاس نعمت­های تو را به جای آورد.
سعدیا، راست رُوان گوی سعادت بردند            راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
راست رُوان: روندگانِ راهِ راست                            گویِ سعادت بردند: به خوش­بختی و سعادت رسیدند
گویِ چیزی را بردن: کنایه از موفّقیّت در چیزی.             راست و کج: آرایه­ی تضاد
ای سعدی، روندگان راه راستی و درستی به کام­یابی و خوش بختی رسیدند؛ تو نیز راهِ راست را پیش بگیر، زیرا کج­رفتار به مقصد نمی­رسد.
منتخبی از یک قصیده ی سعدی درس هشتم / شگفتی های آفرینش
 
صنع: آفرینش، مخلوق، آفریده
تعالی: بلند مرتیه، والا، برتر
بر وی است: بر روی آن است
جواهر: جمع مکسّر جوهر(عربی شده­ی گوهر: هریک از سنگ­های گران­بها مانند الماس، یاقوت، زمرد و ... که به عنوان زینت و زیور به کار می­رود.)
نهر: رود
انواع: گونه­ها. جمع مکسّرِ نوع
معادن: جمعِ مکسّرِ معدن
برّ: خشکی
بحر: دریا
حیوانات: جمع مؤنث سالم(ات)
میغ: ابر
قوسِ قُزح: رنگین کمان
قوس: کمان
قُزح: رنگین
علامات: نشانه­ها. جمع مؤنث سالم علامت
عجایب: جمع مکسّر عجیب
حق: خدا، یزدان
آیات: جمع مؤنث سالمِ «آیه»
اندر: کاربرد کهن حرف اضافه­ی «در»
تفکّر: اندیشه
بساط: سفره، گستردنی
ساخته: مهیّا، آماده
جوانب: اطراف، حواشی
فراخ: گسترده، وسیع
گسترانیده: پهن کرده
«سنگ سخت»و«آب­ِ لطیف» آرایه­ی تضاد
به تدریج: آهسته­آهسته، کم کم
دیبا: پارچة ابریشمی رنگین
مرغان هوا و حشرات زمین(آرایه­ی تضاد)
آن­چه به کار باید: هر چه نیاز دارد
بیاموخته: یاد داده است
آشیان چون کند: چگونه لانه سازی کند
اگر در خانه­ای شوی: اگر وارد خانه­ای شوی
صفت آن گویی: آن را توصیف کنی
به نقش و گچ کنده کرده باشند: گچ بری و نقّاشی کرده باشند
روزگاری دراز: زمان زیاد
قندیل: چراغدان
مثل: حکایت، داستان
متحیّر: متعجّب، شگفت زده
مَلِک: پادشاه، سلطان
سریر: تخت، تختِ پادشاهی، اریکه
جمال: زیبایی
صورت قصر: ظاهرِ کاخ
مُلک: سرزمین
درجه: مرتبه، مقام
در بستان معرفت حق تماشا کن: در گلستانِ شناسایی خدا گشت و گذار کن.
مدهوش: سرگشته، حیران، از خود بی­خود
 
 
 
به هم نشینی و ارتباط واژه­ها و مجموعه­های مراعاتِ نظیر با هم دیگر، که چندین حلقه را به هم پیوند دهند،«زنجیره­ی معنایی» یا «شبکه­ی معنایی» می­گویند.
دامنه­ی شبکه­ی معنایی گسترده­تر از مراعات نظیر است. هر شبکه­ی معنایی از چندین مجموعه­ی مراعات نظیر تشکیل می­شود. مثال: آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و زمین || کوه و بیابان و نهرها || جواهر و معادن || برّ و بحر|| میغ و باران و برف و تگرگ
               مراعات نظیر      مراعات نظیر         مراعات نظیر                    مراعات نظیر 
شبکه­ی معنایی        
درس نهم// مثل آیینه
پر تب و تاب: پر اُفت و خیز
می­نمایانند: نشان می­دهند
بی­هیاهو: بی­سر و صدا
اصلاح: نیکو ساختن، بهبودی
افزون بر: اضافه بر، بعلاوه
نقد: برشمردن ضعف و قوّت کسی یا چیزی.
آینه، چون نقشِ تو بنمود راست                              خود شکن، آیینه شکستن خطاست     (نظامی)
اگر آینه به راستی زشت و زیبای چهره­ات را به تو نشان داد، به جای شکستن آینه، در صدد اصلاح خود باش.
***
جوانی گَهِ کار و شایستگی                   گهِ خود پسندیّ و پندار نیست
گهِ: زمانِ، گاهِ.                                           پندار: وهم، گمان، خیال
جوانی زمان کار و نشان دادن شایستگی­ها و توانمندی­هاست؛ نه زمان خود ستایی و خیالات بی­اساس.
چو بفروختی، از که خواهی خرید           متاعِ جوانی به بازار نیست
خریدو فروخت: آرایه­ی تضاد        متاع: کالا، جنس            متاعِ جوانی: مضاف و مضافٌ­الیه(اضافه­ی تشبیهی)
غنیمت شمر، جز حقیقت مجوی        که باری­است فرصت، دگر بار نیست
غنیمت: مالی که رایگان به دست آید، اموالی که از دشمن شکست خورده به دست آید.
غنیمت شُمر: ارزشمند بدان، بها بده.         حقیقت: راستی، درستی.          باری­است: برای یک دفعه است.
روزگارِ جوانی را ارزشمند بدان، و به دنبال راستی و درستی باش؛ زیرا این فرصت تنها یک بار به تو داده شده و دوباره آن را نخواهی داشت.
مپیچ از رهِ راست بر راهِ کج            چو در هست، حاجت به دیوار نیست
آرایه­ی­ تضاد در« راست و کج»            « در و دیوار» آرایه­ی تناسب دارند.     مپیچ: منحرف نشو.
از راهِ راست به راهِ نادرست منحرف نشو، وقتی می­توانی از در وارد شوی، چه نیازی به بالا رفتن از دیوار است؟
زِ آزادگان بردباری و سعی            بیاموز، آموختن عار نیست
بردباری: صبر و تحمّل، شکیبایی              سعی: تلاش و کوشش        عار: ننگ، ذلّت، خواری
از انسان­های وارسته و آزاده شکیبایی و صبوری بیاموز؛ که یادگیری ننگ و ذلّت و خواری نیست.
به چشم بصیرت به خود در نگر        تو را تا در آیینه، زنگار نیست
بصیرت: بینایی، تعمّق، عمیق دیدن        در نگر: نگاه کن     آیینه: استعاره از دل      زنگار: آلودگی، رسوب
 
تا زمانی که دلت از آلودگی­ها به دور است و زنگار نگرفته؛ در احوال خود موشکافانه و عمیق نگاه کن.
همی دانه و خوشه، خروار شد          زِ آغاز، هر خوشه خروار نیست
خوشه و خروار: آرایه­ی تکرار      همی شد: به تدریج و آهسته آهسته تبدیل شد.
دانه و خوشه­ی گندم، به مرورِ زمان به خروار و خرمن تبدیل می­شود؛ و هیچ خوشه­ی گندمی از ابتدا خرمن نبود.
همه کارِ ایّام، درس است و پند              دریغا که شاگرد هشیار نیست
درس و پند و شاگرد: مراعات نظیر       دریغا: افسوس، حیف
گذر روزگار سراسر درس و پند است؛ صد حیف که برای درک و دریافت آن به اندازه­ی کافی هوشیار نیستیم.
پروین اعتصامی
درس دهم/ هم نشین
هم نشین
پیوند :پیوستگی، ارتباط
خرسندی: رضایت، خوش­حالی
شکیبا: صبور، بردبار         
دل انگیز: روح نواز
مصائب :ج مصیبت: بلا وگرفتاری
لاف دوستی می­زنند: ادّعای دوستی می­کنند
دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟                  ابری که در بیابان بر تشنه­ای ببارد
ذوق: اشتیاق                               بیابان و تشنه و ابر: مراعات نظیر          
تشبیه مرکّب(مشبه: دیدار یارِ غایب)          (مشبّه به: ابری که در بیابان بر تشنه­ای ببارد).  
وجه شبه: اشتیاق آور 
ملاقات دوست دور از دسترس، مانند ابری که در بیابان بر انسان تشنه می بارد، شورانگیز و اشتیاق­آور است.
گرگان و میشان: تضاد
گسترده: فراگیر
باری بر دل: باعث دلواپسی و گرفتاری
مصاحبت: هم­صحبتی
همواره: همیشه، مکرّر
می­گریز: فرار کن، بگریز
                          تا توانی می­گریز از یارِ بد                      یارِ بد بدتر بود از مارِ بد
تا می­توانی از دوست و همراه بد، دوری کن؛ دوستِ نامناسب از مارِ زهرآگین نیز بدتر است
مار بد تنها تو را برجان زند                      یاربد بر جان و بر ایمان زند
مارِ زهرآگین، تنها جان تو را می­گیرد ولی هم­نشین بد، جان و ایمانت را با هم می­گیرد.
آرایه­ی تکرار در واژه­های«مار / یار / بد».                           واج­آرایی در تکرار حروف«ا/د/ر».
نشاید: شایسته نیست
احمق: نادان
صحبت با کسی دارند: با کسی هم نشینی کنند.
نیکو خلق: خوش رفتار
معصیت: گناه
به صلاح بود: در راه راست و درست باشد
مصر: اصرار کننده
اعتماد: تکیه
صحبت: هم نشینی
منش: اخلاق
پلید: آلوده، ناپاک
طبیعت: خلق و خوی(در این جا)
نبوت: رسالت، پیامبری
طریقت: راه وروش
خاندان: سلسله، خانواده، ایل و تبار
میش: گوسفند
جامه­: لباس، پوشش
مصائب: بلاها، گرفتاری­ها. جمعِ مصیبت
اثر: نتیجه.
جمله­ی«اینان باری بر دل هستند، نه یاری هم­دل»آرایه­ی سجع دارد.
هم­دل: دلسوز، یکدل
منش: خُلق و خوی
خصلت: ویژگی، خصوصیّت. جمع آن: خصال
المرءُ علی دینِ خلیلهِ و قرینهِ: انسان بر دین و آیین دوست و هم­نشین خود است.
با بدان کم نشین که صحبتِ بد           گرچه پاکی، تو را پلید کند
آرایه­ی تضاد بین«پاک/پلید».
با افراد بد هم­نشینی نکن که هم­نشین بد، با آلودگی­ها و ناپاکی­هایش، پاکی تو را آلوده می­کند.
آفتابی بدین بزرگی را                        لکّه­ای ابر ناپدید کند
آرایه­ی تناسب بین«آفتاب/ ابر».
همان گونه که خورشیدی با این عظمت، با لکّه­ی کوچک ابری پوشانده می­شود.
پسرِ نوح، با بدان بنشست                 خاندانِ نبوّتش گم شد
پسر حضرتِ نوح با دوستانِ بد هم نشینی کرد و ایل و تبار رسالتش را گم کرد. (تلمیح به داستان حضرت نوح).
سگِ اصحابِ کهف، روزی چند           پیِ نیکان گرفت و مردم شد
سگِ یارانِ غار، چند روزی دنبال انسان­های نیکو را گرفت و انسان شد. (تلمیح به داستان اصحاب کهف).
 اصحاب کهف: یاران غار
مردم شد: به انسان تبدیل شد
پیِ نیکان گرفت: به دنبال افراد نیکو رفت.
مثل(قصّه) هم نشین بد چون (مانند) آهنگر است. اگر جامه (لباس) را نسوزد (نسوزاند) دود در تو گیرد (دود آن به تو می­رسد) و مثل هم نشین نیک چون عطّار (عطر فروش) است که اگر مشک (ماده­ای معطّر) به تو ندهد، بوی در تو گیرد (حداقلّ خوشبو خواهی شد).
گرایش: تمایل
به با ید: باید بهتر  باشد
متعالی: بلند پایه
هم­نشین تو از تو بِه باید                     تا تو را عقل و دین بیفزاید
باید دوست خود را از کسانی انتخاب کنی که از تو شایسته­ترند؛ در این صورت باعث افزایش عقل و دینت می­شود.