کل قواعد سوم راهنمایی درس ادبیات
معانی اشعار ؛ دانش های زبانی و ادبی ؛ نکات مهم و تاریخ اذبیات فارسی سوم راهنمایی را در ادامه مطلب ملاحظه فرمایید.
ستایش(Praise)
ستایش
ملِکا! ذکر تو گویم که تو پاکیِ و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
سنایی غزنوی
مَلِک: پادشاه ، صاحب ملک . ج . ملوک ذکر: یاد کردن ، بیان کردن . یادآوری
خدا : 1 - آفرینندة جهان . 2 - مالک ، صاحب شعر فوق، بیت آغازین یکی از غزلهای «سنایی» است.
معنی: پادشاها! ]برای آرامش درونم[ از تو یاد میکنم که پاکیزه و آفرینندهای و جز به آن راهی که تو نشانم میدهی، نمیروم.
ملک: مناداست و (ا) حرف ندا.
منادا: کلمهایاست که بعد یا قبل از حروف ندا قرار گرفته و مخاطب جملهی وابسطه به خود میشوند. منادا در شمار جملهی کامل محسوب میشود و بیت فوق، شش جمله دارد: ملِکا! ذکر تو گویم که تو پاکیِ(پاک هستی) و خدایی(خدا هستی)/ نروم جز به همان ره که توام راه نمایی.
در سال گذشته خواندیم:« پاکا! ملکا! مُلکِ جانها از انِ توست و جمله دلها به فرمانِ تو». در این عبارت، «پاکا! ملکا!» هر دو منادا هستند. و (ا) پایانی کلمات، حرفِ نداست. منادا در حکم جملهی کامل است.
مُلک: سرزمین
مَلِک: فرمانروا، پادشاه
مِلک: خانه و زمین
مَلَک: فرشته
شناختهترین حروف ندا، عبارتند از: ای، یا، ا، ایا و ... . مثال: سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ ...
تحمیدیه: به معنای حمد و ستایش خداوند و در اصطلاح عبارت است از مقدمهای که در آغاز کتابها در ستایش خدا و برشمردن نعمات و صفات او آورده می شود. و اکنون نمونه هایی از سرآغاز تحمیدیه ها را در ادب فارسی جهت استفاده همکاران می آوریم :
بسم الله الرحمن الرحیم فاتحه آرای کلام قدیم
**
بسم الله الرحمن الرحیم تاج سخن راست چو در یتیم
تاج سخن چیست ثنای خدا کوست به جانی و به گر نی به جای
**
بسم الله الرحمن الرحیم مطلع دیوان علی عظیم
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهی دوم سده پنجم و نیمهی اول سدهی ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمیآید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استاری داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهی بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه. سه مکتوب و یک رسالهی نثر نیز به وی نسبت دادهاند.
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد جان: روح، روان خرد: عقل، اندیشه کزین: مخفّف(که+ از +این) به نام آفریدگار روح و اندیشهی انسان آغاز میکنم که اندیشه و درک انسان به بالاتر و بهتر از این راه نمیبرد. خداوند نام و خداوند جای خداوند روزه دهِ رهنمای نام: 1 - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت ، آوازه (خوب ). 3 - کلمه ، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان ، اثر. جای: 1- محل، مکان. 2- دنیا، هستی روزیده: روزی دهنده. (کسی که روزی میدهد). رهنمای: نشان دهندهی راه. صفت فاعلی مرکّب مرخم: صفتی که بخش پایانی آن حذف شده باشد. مثال: رزمآزمای ó رزمآزماینده / روزیدهó روزی دهنده / جنگجوی ó جنگجوینده / ره نمای ó ره نماینده خداوند کیهان و گردان سپهر فروزندهی ماه و ناهید و مهر کیهان: (گیهان ó کیهانó جهان). گردان: چرخنده، چرخان سپهر: آسمان گردان سپهر: آسمان چرخنده فروزنده: برافروزنده، روشن کننده. ناهید: سیّارهای در آسمان که نام دیگرش زهره، یا ستارهی صبحگاهی است. مهر: خورشید، آفتاب. ماه و ناهید و مهر: آرایهی مراعات نظیر دارند. مراعات نظیر: به آوردن اعضای یک مجموعه در شعر یا نوشتههای ادبی، مراعات نظیر میگویند. مثال: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری. شاهنامهی فردوسی حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخنسرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند. بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد: بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت نوانتر شدم چون جوانی گذشت فریدون بیداردل زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد الهی! چه زیباست ایّام دوستان تو با تو و چه خوش است گفتوگوی ایشان در راه جستوجوی تو! خدایا! به شناخت تو زندگانیم (آفریدگارا! ما به اندازهای که تو را میشناسیم، زندهایم) و به نصرت تو شادانیم(و به یاری و دستگیری تو خوشحال و شادمان هستیم)، به کرامتِ تو نازانیم(کرامت: سخاوت ، جوانمردی ، بخشندگی/ نازیدن: 1 - ناز کردن . 2 - فخر کردن ، تکبر نمودن . / به بخشندگی تو افتخار میکنیم) ، به عزّ تو عزیزانیم(عزّ: ارجمند شدن ، عزیز شدن . 2 - ارجمندی ، ارزشمندی. / عزیز: 1 - گرامی ، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب ، نادر.) به خاطر ارزشی که در درون ما نهادی، ارزشمند و بزرگوار شدیم. خدایا! نه شناخت تو را توان(نه توانایی شناختن تو را داریم)، نه ثنای(مدح، ستایش، سپاسگزاری) تو را زبان(نه زبان سپاسگزاری از تو را داریم)، نه دریای جلال و کبریای تو را کران (بزرگی و عظمت تو پایانی ندارد) پس تو را مدح و ثنا چون توان؟(پس چگونه میتوان سپاس تو را به جا آورد). پس تو را مدح و ستایش چون توان ؟ پس چگونه می توان تورا مدح و ستایش کرد سوال تاکیدی : سوالی که پاسخ آن برای گوینده و شنونده معلوم باشد و هدف گوینده از طرح سوال، تاکید برمطلب است. چند مثال دیگر: فضل خدایی را که تواند شمار کرد؟ یا کیست شکریکی از هزار کرد؟ فضل خدای را که توان شمار کرد ؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟ از دست زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید؟ (جلال1 - بزرگی ، عظمت . 2 - شکوه.)، (کبریا: بزرگ منشی، عظمت)، (کران: 1- کنار، حاشیه. 2- کرانه، لب ساحل. 3- پایان.). (مدح: ستایش، سپاسگزاری). کشفالاسرار، ابوالفضل رشید الدین میبدی از مؤلفان نیمه اوّل قرن ششم هجری است . کتاب او به نام کشف الاسرار و عدةالابرار تفسیر بزرگ مشروحی است از قرآن که تألیف آن در اوایل سال 520 ق آغاز شد و چنانکه خود در آغاز کتاب خویش گقته در حقیقت شرحی است بر تفسیر ی که استاد او خواجه عبدالله انصاری ترتیب داده بود و به همین سبب در بسیاری از موارد کتاب خود نام آن استاد را با عناوینی از قبیل پیر طریقت و عالم طریقت و شیخ الاسلام انصاری و امثال آنها آورده است . کلام میبدی در تفسیر او روان و منسجم و در بسیاری از موارد به شیوه سخنان استاد او موزون و مقفّی یا مسجّع است و به همین سبب هنگام بحث در سبک موزون آن سخن رفته است. میبدی در تفسیرهر یک از آیات آنرا یک بار به فارسی روانی معنی می کند و آن را النوبة الاوّلی می نامد و در نوبت ثانی به تفسیر همان آیه بنا بر روش عامه مفسران و در نوبت ثالث باز به تفسیر آن آیه به شیوه صوفیان می پردازد و در این مورد است که زیبایی نثر میبدی آشکار می شود . کتاب کشف الاسرار به همّت آقای علی اضغر حکمت از سال 1331 ش به بعد در ده مجلد در دانشگاه تهران به چاپ رسیده است .» کشف الاسرارو عدةالابراراز مهمترین تفسیرهای پارسی قرآن مجید تألیف رشید الدین المیبدی این تفسیر در سال520 انجام گرفته است .» سپاس یزدان این متن بر اساس آرایهی «سجع» نوشته شده است. سجع در لغت به معنای«آوای کبوتر» و در اصطلاح آوردن کلمات با حروف و آهنگ مشترک در شعر و نوشتههای ادبیاست. جایگاه سجع در نثر مانند قافیه در نظم است(همانگونه که قافیه در انتهای مصرع میآید؛ سجع نیز در پایان جملهها میآید). نوشتههایی که آرایهی سجع در آنها فراوان بهکار رفته،«مسجّع» میگویند. بازرگانی را دیدم که صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار... گاه گفتی خاطرِ اسکندریّه دارم که هوایی خوش است؛ باز گفتی نه، که دریای مغرب مشوّش است ... . (گلستان سعدی). از بین شاعران و نویسندگانی که به نثر مسجّع توجّهی نشان داده و آثاری به این سبک نوشتهاند، میتوان به: خواجه عبدالله انصاری با «مناجات نامه»، کیکاووسبن قابوس با«قابوسنامه»، سعدی شیرازی با«گلستان» و قائممقام فراهانی با «منشآت» اشاره کرد. یزدان: خدا، خداوند. داننده: دانا، آگاه. منظور از دانندهی آشکار و نهان«آگاه به همه چیز است». راننده: گرداننده، صاحباختیار. چرخ: فلک، آسمان، گردون. زمان: روزگار، زمانه. دارنده: صاحب، مالک. جانوران: موجودات زنده، حیوانات و انسانها. درود: سلام. مصطفی: برگزیده شده صلّالله علیه و آلهِ و سلّم: درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش. خاتم: 1- ختم کننده، پایان دهنده . 2 - پایان، عاقبت . 3 - انگشتری . 4 - مُهر، نگین . جمع آن خواتم . 5- آخِری ، آخِرین . 6 - اشیایی مثل قاب عکس ، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج ، استخوان ، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد. آفرین: 1 - تحسین . 2 - سپاس . 3 - درود، تهنیت ، تبریک . 4 - دعای نیک . اصحاب: جِ صاحب . 1 - یاران ، دمسازان . 2 - مالکان ، صاحبان. گزیدگان: پسندیدگان، انتخاب شدگان. گزیده کردن : دست چین کردن ، انتخاب کردن. خلق: 1 - آفریدن . 2 - آفرینش .3 - آفریده ، مخلوق .4 - مردم ، انسان. راه نمودند: راهنمایی کردند. طریق: 1 - راه . 2 - شیوه ، روش . 3 - آئین ، مسلک . 4 - حال ، حالت . 5 - عادت ، خو. 6 - پیشه ، شغل . مبطلان: پیروان باطل، اهل باطل. برنوشتند: برچیدند، طی کردند، پاره کردند، جمع کردند. بساط: 1 - گستردنی . 2 - شادروان . 3 - فراخی میدان . 4 - سفرة چرمین . بساط انداختن :1 - اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 - فرش انداختن . آر ایهی تضاد: نسبت کلمات متضاد در شعر و نوشتههای ادبی، تضاد میگویند. گروه کلمات متضاد: آشکار / نهان پیدا / پنهان سرآغاز / سرانجام آغاز / انجام ظلمت / نور مبدأ / مقصد باز / بسته شروع / پایان آفرین / نفرین جوانی / پیری تندرستی / بیماری بینیاز / نیازمند آسایش /گرفتاری زندگی / مرگ بهار/ خزان الابنیه عن حقایقالادویه
الابنیه عن حقایق الادویه کتابی است در داروشناسی به فارسی اثر ابومنصور موفق هروی داروشناس ایرانی از قرن چهارم هجری. الابنیه عن حقایق الادویه یکی از معدود قدیمیترین آثار منثور در زبان فارسی است. نسخهای از این کتاب به خط علی بن احمد اسدی طوسی شاعر لغوی و ادیب قرن پنجم هجری در وین موجود است. این نسخه ظاهراً قدیمترین نسخه خطی فارسی است که تاکنون به دست آمده است. به نوشته فلوگل مجموع مفرداتی که در آن عنوان شده ۵۴۷ مورد است که برحسب حروف تهجی مرتب شده (ولی فقط برحسب حروف اول، و حروف دوم و سوم در آن رعایت نشده است). این کتاب را اولین بار زلیگمان در ۱۸۵۹ در وین به طبع رسانید و ترجمه آلمانی آن (توسط عبدالخالق آخوندف) بدون تاریخ در هاله (آلمان) چاپ شد. متن تصحیح شده کتاب الادویه به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی در سال ۱۳۴۶ در تهران به چاپ رسیده است. درس اوّل/ زیبا زیستن
اسلام و انقلاب اسلامی
به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی
(فردوسی)
گفتار: سخن، حدیث، فرموده، فرمایش. جُستن :1 - طلب کردن . 2 - جستجو کردن . 3 - یافتن .
معنی: راه را از فرمایشات پیامبرت جستوجو کن و با سخنان زلال او تیرگیها و آلودگیهایِ درونت را شُستوشو بده.
زیبا زیستن
زیستن: زندگی کردن. رحمت: 1 - مهربانی ، دلسوزی . 2 - بخشایش ، عفو.
سعادت: 1 - خوشبختی . 2 - خجستگی . حکمت: 1 - علم ، دانش . 2 - راستی ، درستی . 3 - کلام موافق حق .
طنین: 1 - بانگ کردن مگس ، ناقوس. 2 - بانگ ، صدا. 3 - نوسانات فرعی صدا، پژواک .
دلنشین: 1 - خوش آیند، آن چه در دل نشیند. 2 - مؤثر. مشتاق: آرزومند، مایل و راغب .
فرهنگ: 1 - علم ، دانش . 2 - تربیت ، ادب . 3 - واژه نامه ، کتاب لغت . 4 - عقل ، خرد. 5 - تدبیر، چاره .
آبشخور: = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل ، مقام . 4 - بهره ، قسمت . 5 - سرنوشت. گنجینه: خزانه ، جای نگه داری زر و سیم . همواره: پیوسته ، همیشه.
اعظم: 1 - بزرگتر، بزرگوارتر. 2 - درشت تر. متعال: بلند شونده ، بلند پایه ، والا، برتر.
سیما: 1 - چهره ، قیافه . 2 - علامت ، هیئت . ظاهر: 1 - پیدا، آشکار. 2 - روی بیرونی هر چیزی .
کردار: کار، عمل. غنیمت: هر آن چه که در ج نگ از حریف شکست خورده به دست آید. 2 - در فارسی هر مالی که بدون زحمت به دست آمده باشد. غنیمت شمردن : فایده و سود دانستن.
واژههای متضاد: جوانی/ پیری تندرستی/ بیماری بینیازی/ نیازمندی آسایش/ گرفتاری زندگی/ مرگ
پیآمد: 1 - عارضه . 2 – حادثه. امان: 1 - بیترسی، ایمنی. 2 - زنهار، پناه.
بیهوده = بیهوده = بیهده :1 - باطل . 2 - بی - ثمر، بی فایده . 3 - بی معنی ، پوچ ، یاوه .
گشادهرو: خوشرو ، بشاش. تعالی: 1 - بلند پایه گردیدن . 2 - بلندی ، برتری
روا: 1 - جایز. 2 - حلال . 3 - سزاوار. حاجت: 1 - ضرورت ، نیاز. 2 - امید، آرزو. ج . حاجات ، حوائج .
نصرت: یاری ، کمک . مظلوم: ستمدیده. بازداشتن: منع کردن ، توقیف کردن.
مثل: 1 - سخن مشهور.2 - داستان ، قصه . 3 - عبرت . 4 - پند، اندرز.
رنج: 1 - آزار، آزردگی . 2 - اندوه ، درد. 3 - تلاش ، کوشش. رنجور: 1 - رنج کشیده . 2 - دردمند، بیمار. 3 - غمگین ، آزرده.
قهر: 1- خشم و غضب. 2- عذاب کردن، تنبیه کردن. 3 - ظلم و زور. 4 - توانایی ، چیرگی .
درگاه: 1 - بارگاه . 2 - پیشگاه ، آستانة در. وصایا: جِ وصیت ، پندها، اندرزها. گناه: بزه ، کار بد.
خطبه: 1- سخنرانی ، وعظ. جمع آن خطب. 2- عقد جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته میشود.
علی علیهالسّلام:
جمالالعلم نشره و ثمرتهُ العمل به و صیانتهُ وضعهُ فی اهلهِ
زیبایی دانش در نشر آن است. میوهاش عمل به آن و نگهداریش اینست که آن را در اختیار اهلش بگذارد.
گروه کلمات املایی ستایش و درس اوّل
سنایی غزنوی- روزی ده- جلال وکبریا- مدح وثنا- کشف الاسرار- نهان- جانوران- بهار وخزان- محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه وآله وسلم- اصحاب- طریق مبطلان- بساط حق- الأبنیه عن حقائق الأدویه- حدیقةالحقیقه- رحمت وسعادت- سرشار از حکمت- طنین دلنشین- جغرافیای فرهنگی- مشتاق شنیدن- گنجینه وآبشخور- شکوفایی وشکوهمندی-پیغامبر اعظم-سیمای ظاهر-غنیمت شمردن- پیامد های ناگوار- ظالم ومظلوم- هنگام قهر- مثل مؤمنان- خطبه هاو وصایا- غم محنت- خصلت ویژه- سخنان جذٌّاب- گنجشک زندانی.
نکتهی زبانی درس 1
نهاد: کلمه یا گروهی از کلمات است که دربارهی آن خبری میدهیم؛ یعنی«صاحب خبر» است..
گزاره: خبری است که در مورد نهاد میدهیم.
گزاره از اجزایی تشکیل میشود.
مهمترین جزء گزاره فعل است. از اینرو به آن هستهی گزاره میگویند. به مثالها توجه کنید:
1) نکاتِ دستوریِ کتابِ سومِ راهنمایی تغییر یافته است.
نهاد گزاره/ فعل(هستهی گزاره)
2) خدای تعالی، انسان گشادهرو را دوست میدارد.
نهاد فعل(هستهی گزاره)
گزاره
3) بنیآدم، اعضای یک پیکرند
نهاد فعل (فشردهی فعل اسنادیِ«هستند») و هستهی گزاره
گزاره
گاهی گزاره ساده است. یعنی تنها جزء آن هستهی گزاره(فعل) است.
و گاهی گزاره، غیر ساده؛ که علاوه بر فعل، یک یا چند جزء دیگر نیز دارد.
متمم ، مسند و مفعول می توانند اجزای گزاره باشند.
نهاد و گزاره را در دو جملهی زیر مشخص کنید:
1) باغبان، در پِی من تند دوید
2) سیب را دست تو دید. درس دوم
آب و آیینه
قالب شعر«آب و آیینه» غزل امروز است. و شاعر آن را در ستایش و بزرگداشت
«امام رضا علیهالسّلام» سروده است. چند بیت از اصل این غزل، حذف شدهاست.
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
موجهای پریشان: استعاره از انسانهای نیازمند و دردمند.
چشمههای خروشان: استعاره از انسانهایی که مانند چشمه زلال و شفّاف و پاکیزه هستند
و به سمت دریا در تکاپویند.
استعاره: دعر لغت به معنی به عاریت گرفتن. در اصطلاح ادبیات فارسی بکار بردن
واژهای است به جای واژه دیگر با علاقه شباهت، با وجود قرینه. استعاره در واقع
تشبیهی موجز و فشرده است؛ که تنها "مشبهبه" آن باقی مانده باشد. علاوه بر آن شاعر در تشبیه، ادعای همانندی دو پدیده را دارد؛ اما در استعاره ادعای یکسانی آن دو را. این دو ویژگی، استعاره را هنریتر و خیال انگیزتر از تشبیه میکند. مثال:
ای گل خوش نسیم من! بلبل خویش را مسوز// کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
"گل خوش نسیم" استعاره از معشوق و "بلبل" استعاره از عاشق است.
معنی بیت: انسانهای زلالِ پاکیزه(چشمههای خروشان) و دردمندانِ نیازمند(موجهای پریشان) به سمتِ دریای وجود تو جاری هستند.
پرسشِ تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
پرسش و جواب: آرایهی تضاد. تشنگی، آب و بیابان: آرایهی مراعات نظیر ریگهای بیابان: استعاره از زائران تشنه و شیفتهای که از نظر تعداد مانند ریگ بیابان فراوانند.
هر گاه دو واژه با معنای متضاد در یک بیت یا عبارت به کار رود، آرایه تضاد پدید میآید.
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است. واژههای /نومیدی/ با /امید/ و همچنین واژگان /سیه/ با /سپید/ متضاد و مخالف هستند.
مراعات نظیر: آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در بینشان رابطهای آشنا و مخصوص میان آنها برقرار باشد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند// تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری.
(ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی جز عناصر و پدیدههای طبیعت هستند.)
معنی بیت: برای سؤالها و تشنگی زائران که در بیابانها به سمت تو در حرکت هستند، تو بهترین جواب و گواراترین آب هستی.
نامِ تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
رخصت: 1) اجازه ، دستور، اِذن . 2) جواز، پروانه. طراوت: 1) تر و تازه شدن. 2 ) تازگی.
زین: مخفّف (از این). (برگ، باران، رویش و طراوت): مراعات نظیر دارند.
با نامِ تو جوانه زدن و تازگی اجازهی آشکار شدن مییابند؛ به این خاطر است کهباران و سرسبزی با تو آشناست.
هم تو گلهای این باغ را میشناسی
هم تمام شهیدان تو را میشناسند ...
گلهای این باغ: استعاره از «مردم این سرزمین». به صورت پنهانی، شهیدان به گلهای باغ تشبیه شدهاند.
هم تو با مردمان مرز و بومِ ایران آشنایی و هم تمام شهیدان این سرزمین با تو آشنا هستند.
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
غریب : 1) هرچیز نادر و نو. 2) دور از وطن. 3) بیگانه. سرآمد: به انتها رسید، به پایان رسید.
اینک : 1) اکنون، الحال. 2) این است! این ها!
اکنون ای خوب من! زمان دوری تو از وطن به پایان رسید؛ زیرا تمام مردمان دور از وطن با تو دوست و آشنا هستند.
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان تو را میشناسند
عبور: گذشتن، رد شدن. عبورِ تو را دیده بودم: اشاره به عبور حضرت امام رضا(ع) از ری(تهران قدیم) به سمت خراسان رضوی و شهر مشهد.
ای کاش همانگونه که کوچهباغهای خراسان شاهد عبورِ تو بودند، من نیز می توانستم تو را دیده باشم.
قیصر امین پور
میلادِ گل و بهارِ جان آمد برخیز که عیدِ می کشان آمد
میلاد: زمان تولّد. اسم زمان است. گُل: استعاره از حضرت مهدی(عج) است.
بهارِ جان: زمان تازه شدن روح، زمان شادابی و نشاط. میکشان: باده نوشان، شرابخواران
عید: جشن، روز جشن، روزی که فرخنده و مبارک است . می: شرابِ انگوری
زمان تولّد گل و نشاط و شادابی روح فرا رسید. از جا برخیز که روز جشن و پایکوبی باده نوشان فرا رسیده است.
خاموش مباش زیرِ این خرقه بر جانِ جهان، دوباره جان آمد
خِرقه: 1) جامهای که از تکه پارچههای گوناگون دوخته شود. 2) جُبّهی مخصوص درویشان. 3) جسد، تن.
خاموش: ساکت، بیصدا. در مصراع دوم واج آرایی وجود دارد.
واج آرایی:
واجآرایی تکرار یک یا چند واج صامت یا مصوت در شعر یا در نثر است، که در کلمههای یک مصراع یا بیت به گونهای که آفریننده موسیقی درونی باشد و بر تأثیر شعر بیفزاید. یا این بیت از حافظ:
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
نغمه حروف
وقتی واجآرایی بیانگر و یا یادآور صدای خاصی در طبیعت باشد، به آن نغمه حروف گفته میشود[۱] ؛ مانند این شعر از فردوسی:
برو راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
در این شعر منوچهری واج «خ» و «ز» تکرار شدهاست. واج «خ» یادآور خرد شدن برگ پائیزی درختان در زیر پاست:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
معنی بیت: درون لباس کهنه و فرسودهی خود ساکت منشین. زیرا جانی دوباره به جهان دمیده شده است.
گلزار زِ عیش لالهباران شد سلطانِ زمین و آسمان آمد
گلزار: 1) نام لحنی در موسیقی. 2) جای گل بسیار. لالهباران: پر لاله، رنگارنگ
عیش: 1) زندگی. 2) طعام، خوراک. 3) خوشی، خوشگذرانی، شادمانی.
سلطان: 1) تسلّط، فرمانروایی. 2) قدرت. 3) حجّت، برهان. 4) پادشاه.
سراسر گلستان از خوشی و شادمانی پر لاله و رنگارنگ شد؛ زیرا فرمانروای زمین و آسمان متولّد شد.
آمادهی امر و نهیِ فرمان باش هشدار، که منجی جهان آمد
امر: فرمان، دستور نهی: ممانعت، بازداشتن هشدار: به هوش باش! آگاه باش!
مُنجی: 1) پناه، جای نجات. 2) نجات دهنده، رهایی دهنده.
آمادهی اطاعت از دستورهای او باش که او نجات دهندهی جهان است.
امام خمینی(ره)
درس سوم / دروازه ای به سمت آسمان
پای نهادن: قدم گذاشتن کرب: سرزمین بلا: آزمایش، امتحان
کربلا: سرزمین آزمایش و امتحان قافله: کاروان مُلحق شود: بپیوندد
پندار: حدس و گمان محفوظ داشتن: حفظ کردن، نگهداری
عظیم: بزرگ میانگارند: نصوّر میکنند، گمان میکنند
(صلح و جنگ) و (پیر و جوان): آرایهی تضاد دارند.
ناگاه: ناگهان، به ناگاه. جاودانگی: ماندگاری.
بیوقفه: بیدرنگ، بدون توقّف. باز ایستادن: متوقّف شدن.
حیات معمول: زندگی طبیعی، زندگی عادی.
در عبارات:«کشتیها به گل نشستند» و «اتومبیلها گریختند» و «رودخانه ماند و نظاره کرد» آرایهی جاندار پنداری(جانبخشی به اشیا) وجود دارد.
آرایهی جاندار پنداری(جانبخشی به اشیا): اگر اشیای بیجان و عناصر و پدیدههای طبیعی را با ویژگیهای رفتاری جانداران توصیف کنیم؛ به صورتی که باعث زیبایی نوشته شود، جاندار پنداری(جانبخشی به اشیا) انجام دادهایم.
آرایهی تشبیه: به تشبیه کردن یا ادعای همانندی بین دو چیز، به شرط زیباییِ هنری، آرایهی تشبیه میگویند.
ارکان تشبیه
1-مشبّه(طرف اوّل): چیزی که به چیز دیگر مانند میشود.
2-مشبّهٌبه(طرف دوم): آنچه به آن مانند می کنیم.
3-وجهِ شبه: به ویژگی مشترک طرف اوّل و طرف دوم میگویند.
4-ابزار تشبیه(ادات): مثل، مانند، همانند، چون، وار، بسانِ، سان، همچون و ... که به کمک تشبیه میآیند.
مثال: 1 وقت 4مثل 2طلا 3ارزشمند است. ابر مانند پردهای خورشید را پنهان کرد.
ارکان تشبیه را در جملههای زیر تعیین کنید:
حیات حقیقی مردان خدا ققنوسوار از میان خاکستر نخلهای نیم سوخته سر برآورد.
خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد.
خرمشهر مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود.
نظاره کرد: نگاه کرد، تماشا کرد. عقلِ باژگونه: عقل وارونه، عقل معلّق
درنیابند: متوجّه نشوند، نفهمند. شقایق: از خانوادهی لالهها
مظهر: محلّ تجلّی. استقامت: استواری، مقاومت.
متجاوزان: تجاوزگران، اشغالگران مدافعان: محافظان.
شط: رود. استوار: محکم و پابرجا.
ایران شهر: کشورِ ایران مقرّ: محلّ قرار گرفتن، قرارگاه.
تداعی: یادآوری. عشّاق: جمع مکسّرِ عاشقان.
حسرت: اندوه، آرزو معارج: محل بالا رفتن(جمع مکسّرِ معراج)
فراز: بالا، بلندی، ارتفاع سلاله: خاندان، خانواده.
حذف: به کاستن بخشی از کلام به جهت پرهیز از تکرار، «حذف» میگویند.
حذف بر دو نوع است:
1) حذف به قرینه ی لفظی: اگر فعل جمله ای را به خاطرِ تکرار بیهودهی آن در جملهی پیشین یا جملهی بعدی، حذف به قرینهی لفظی میگویند.
مثال: آنان که یاد آن مقاومت عظیم را در دل محفزظ داشتهاند، پیر شدهاند و پیرتر(شدهاند). خداوند دوستدار نیکوکاران است و یاورِ راست گویان(است).
2) حذف به قرینهی معنوی: اگر از رویِ معنی سخن به قسمت حذف شدهی جمله پی برده و آن را حدس بزنیم، به آن حذف به قرینهی معنوی میگویند. مثال:
ای نامِ تو بهترین سرآغاز(است) بی نامِ تو نامه کِی کنم باز؟
**
به نامِ خداوندِ جان آفرین(آغاز میکنم) حکیمِ سُخن در زبان آفرین(آغاز میکنم)
مونولوگ: به گفتو گوهای یک نفره که می تواند مخاطب داشته باشد یا بدون مخاطب باشد، مونولوگ میگویند. اغلبِ نیایشها، مناجاتها و مرثیهها مونولوگ هستند.
دیالوگ: به گفتوگوهایی که در داستانها، نمایشنامهها و فیلمنامهها بین چند نفر صورت میگیرد، دیالوگ میگویند.
رنگِ بهاران
در سینهام دوباره غمی جان گرفتهاست
«امشب دلم به یادِ عزیزان گرفته است»
آرایهی «جان بخشی» در عبارت«غمی جان گرفتهاست» وجود دارد. همچنین مصرع دوم بیت(«امشب دلم به یادِ عزیزان گرفته است») از یک «شهید» تضمین شدهاست.
تا لحظههای پیش، دلم گورِ سرد بود
اینک به یُمن یاد شما جان گرفته است
در عبارت« دلم گور سرد بود» آرایهی تشبیه وجود دارد. (دل«طرف اوّل» به گورِ سرد«طرف دوم» تشبیه شدهاست.
یُمن: مبارکی، فرخندگی، میمنت
در آسمانِ سینهی من ابرِ بغض خُفت
صحرایِ دل، بهانهی باران گرفتهاست
آسمانِ سینه: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی تشبیهی است. سینه(اسمِ دوم) به آسمان(اسمِ اوّل) تشبیه شدهاست و ویژگی مشترک این دو«وسعت و فراخی» است.
ابرِ بُغض: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی تشبیهی است. بُغض(اسمِ دوم) به ابر(اسمِ اوّل) تشبیه شدهاست و ویژگی مشترک این دو«آمادگی برای بارش و گریه» است. در طولِ بیت نیز استعاره وجود دارد. همچنین در«خفتن» برای «ابرِ بغض»جانبخشی صورت گرفته است.
صحرایِ دل: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی تشبیهی است. دل (اسمِ دوم) به صحرا (اسمِ اوّل) تشبیه شدهاست و ویژگی مشترک این دو«نیازمندی به بارش» منظور است. در طولِ بیت نیز استعاره وجود دارد. همچنین در عبارت «بهانه گرفتن» برای «صحرا»جانبخشی صورت گرفته است.
از هرچه بویِ عشق، تُهی بود خانهام
اینک، صفایِ لاله و ریحان گرفتهاست
بوی عشق: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی استعاری است. عشق (اسمِ دوم) به گلی تشبیه شده که تنها یکی از ویژگیهای آن(بو) در (اسمِ اوّل) حاضر شدهاست.
تُهی: خالی
لاله و ریحان: آرایهی تناسب میسازند.
به حضور دوگانهی واژههایی که با هم نسبت و خویشاوندی دارند، آرایهی تناسب میگویند. لاله و ریحان در گُل بودن با هم نسبت و خویشاوندی دارند.
اگر تعداد واژههای خویشاوند در طولِ بیت به بیش از دو مورد برسد، آرایهی مراعات نظیر خواهیم داشت. مثال: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بیت زیر مراعات نظیر هستند:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
**
دل و دین و عقل و هوشم، همه را به باد دادی
زِ کدام باده ساقی به منِ خراب دادی؟
یا در بیت بالا« دل و دین و عقل و هوش» مراعات نظیر دارند.
دیشب دو چشمِ پنجره در خواب میخزید
امشب سکوتِ پنجره، پایان گرفتهاست
چشمِ پنجره: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی استعاری است. پنجره (اسمِ دوم) به موجودی تشبیه شده که تنها یکی از اندامهای آن(چشم) در (اسمِ اوّل) حاضر شدهاست. همچنین «خزیدن» برای پنجره باعث آرایهی جاندار پنداری یا جانبخشی به اشیا است.
سکوتِ پنجره: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی استعاری است. پنجره (اسمِ دوم) به موجودی تشبیه شده که تنها یکی از ویژگیهای آن(سکوت) در (اسمِ اوّل) حاضر شدهاست. همچنین «سکوت شکستن» برای پنجره باعث آرایهی جاندار پنداری یا جانبخشی به اشیا است.
امشب فضایِ خانهی دل، سبز و دیدنیاست
در فصلِ زرد، رنگِ بهاران گرفتهاست
خانهی دل: ترکیبِ اضافی(مضاف و مضافٌالیه) و اضافهی تشبیهی است. دل(اسمِ دوم) به خانه(اسمِ اوّل) تشبیه شدهاست و ویژگی مشترک این دو«شخصی بودن» است.
بین«سبز و زرد» در بیت پایانی، آرایهی تناسب وجود دارد. زیرا دو خویشاوند از خانوادهی «رنگها» در طولِ بیت آمده است.
از آسمان سبز، سلمان هراتی
حکایت
سیرت سلمان
سلمان فارسی بر لشکری امیر بود. در میان رعایا پنان حقیر مینمود که وقتی خادمی به وی رسید، گفت: این توبرهی کاه بردار و به لشکرگاهِ سلمان بر. سلمان برداشت. چون به لشکرگاه رسید، مردم گفتند:«امیر است». آن خادم بترسید و در قدمی وی اُفتاد. سلمان گفت:«به سه وجه این کار از برای خود کردم، نه از بهرِ تو، هیچ اندیشه مدار. اوّل آن که تکبّر از من دفع شود؛ دوم آن که دلِ تو خوش شود؛ سیُم آن که از عُهدهی حفظ رعیّت برآمدهباشم».
امیر: فرمانده رعایا: عوامِ مردم، تودهی مردم. جمع رعیّت.
حقیر: ناچیز، کم ارزش، کوچک مینمود: نشان میداد
وقتی: زمانی، روزی خادم: خدمتکار، زیردست، رعیّت
توبره: کیسه، گونی. بَر: بن مضارع از مصدر بُردن. بِبر
لشکرگاه: محلّ اقامت لشکر، قرارگاه در قدمِ وی افتاد: به دست و پای او افتاد، به التماس افتاد.
وجه: صورت، جهت به سه وجه: به سه دلیل، به سه جهت
از برای خود: به خاطرِ خودم. از بهر: برای ، به خاطرِ، از برای.
اندیشه مدار: نترس، وحشت مکن. تکبّر: خودستایی، خود خواهی، غرور.
دفع: راندن، دور کردن، طرد کردن دفع شود: دور شود
دلِ تو خوش شود: تو خوشحال شوی. عهده: مسؤولیّت، وظیفه.
حفظ: محافظت، نگهداری، مراقبت.
از عهده بیرون آمدن: به وظیفه عمل کردن، پیرزو شدن در مسؤولیّت.
روضهی خُلد، مجد خوافی فصل دوم/جوانان و فرهنگ/ درس چهارم
به دانش فزای و به یزدان گرای که او باد جانِ تو را ره نمای! فردوسی
معنی بیت: بر دانایی خود اضافه کن و به خداوند تکیه کن، تا او راهنمای روح و روانِ تو باشد.
فزای: افزون کن، اضافه کن، (بُن مضارع از مصدرِ افزودن)
باد: باشد(فعل دعایی).
گرای: متمایل باش. (بنِ ماضی گراییدن: متمایل شدن، تکیه کردن، مایل شدن).
یزدان: ایزد، خداوند
را: در این بیت حرف اضافه است و نشانهی متمم. «جان» متمّم مصراع است.
دانش: دانایی، آگاهی
او باد جانِ تو را رهنمای: ... او راهنمای روح و روانِ تو باشد.
تقوا: خداترسی، پرهیزکاری، اطاعت از خدا.
فضیلت: رجحان، برتری در علم و دانش .
دست یازیدن: دست انداختن، دست بردن.
شرارت: بدی کردن، فتنه انگیزی
دادگر: داد دهنده ، عادل.
اعتدال: میانهروی ، حدّ میانه، حدّ وسط.
قناعت: به کم ساختن، صرفه جویی .
رزم: نبرد، جنگیدن
انحطاط: پست شدن، نابودی
مقهور: مغلوب، شکست خورده، غلبه شده.
اقتدار: توانمند شدن. توانایی ، قدرت.
انضباط: نظم داشتن، نظم و ترتیب.
بدیهی: آشکار، روشن، ناگفته پیدا.
توقّع: انتظار، چشم داشت.
اقلیم: سرزمین، کشور
اقلیمی: منطقهای، جغرافیایی
غنی: ثروتمند
زراعت: کشاورزی
هدر رفتن: تلف شدن
مقدور: ممکن، امکان پذیر
دخل: درآمد
دخل و خرج: آرایهی تضاد
ملّاح: دریانورد
در گروِ : وابسته به
کارآیی: بهرهوری، کار بلدی
قابلیّت: توانمندی، توانایی
چارهجویی: تدبیر، دوراندیشی
طرز: سبک، روش
بالش: بالیدن، شکوفایی
بینجامد: منتهی شود، نتیجه دهد
کوشندگی: تلاش، کوشش
عقیده: باور، اعتقاد
عمدهترین: اساسیترین، اصلیترین
وهله: مرحله، بار، دفعه
قریحه: ذوق، استعداد، توانایی
نقد: انتقاد، تحلیل، تشخیص
تخصّص: مهارت
حِکَم: جمع حکمت.
آموزه: آموزش
گُهر: اصالت، جوهره، ذات، اصل هر چیزی
هنر: تخصّص، مهارت
زار: ناتوان، ضعیف
خوار: پست، بیمقدار
روان: جان، روح
ار: مخفّف اگر
به هر سواری رکاب نمیدهد: کنایه(بسیار سختگیر و پر توقّع است)
بس: بسیار، فراوان
چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن که میخوانند ملّاحان سرودی
اگر درآمد و کسبِ کافی نداری، در هزینههایت توجه و دقت داشته باش؛ که دریانوردان این سرود را میخوانند:
اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی (سعدی)
اگر در کوهها بارندگی وجود نداشته باشد، رودخانهی دجله(با همهی پرآبیاش) در عرض یک سال خشک میشود.
**
گهر بیهنر، زار و خوار است و سُست به فرهنگ باشد روان تندرست (فردوسی)
اصل و ذات آدمی، بدون مهارت و تخصّص، ضعیف و بیمقدار و ناتوان است و جان انسان با فرهنگ(ادب، دانش، اخلاق، تربیت و ...) تندرست میماند.
**
قدرِ وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصلِ ایّام بریم (حافظ)
اگر قدرِ لحظهها را ندانیم و گامی(در جهت بهبود اوضاع) برنداریم، از نتیجهی گذر ایّام بسیار شرمسار خواهیم شد.
کتاب روزها: از محمّدعلی اسلامی نُدوشن
هر گاه شاعر یا نویسنده، مصراع یا چند بیت یا سخن شاعر یا نویسندهی دیگری را در ضمن شعر یا نوشتهی خود بیاورد، به آن «تضمین» میگویند. تضمین بر دو نوع است:
1) تضمین آشکار: در تضمین آشکار، شاعر و نویسنده به نامِ شاعر یا نویسندهای که مصرع یا بیت یا سُخنی از او را آورده، اشاره میکند.
چه خوش گفت «فردوسی» پاکزاد که رحمت بر آن تربتِ پاک باد
«میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانِ شیرین، خوش است» سعدی
2) تضمین پنهان: در تضمین پنهان به دلیل این که شعر یا نوشته بسیار مشهور است، به نامِ شاعر اشاره نمیشود.
... نه، او نمردهاست که من زندهام هنوز
او زنده است در غم و شعر و صدایِ من
آن شیر زن بمیرد؟
او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» ...
کلمات املایی درس چهارم
یزدان گرامی- حکیم و تاریخ نویس- تقوا و فضیلت- پیشاپیش- ننگین و شرارتآمیز- اعتدال و قضاوت- آیین رزم و شکار- خو گرفتن- سختی و پرورش تن- غرور و غفلت- انحطاط حکومت ایران- اقتدار ایرانیان- انضباط و استحکام اخلاقی- بدیهی است - مسؤلیّت پیچیده- عامّهی مردم- رقابت وکشش- توقّع مردم- آرام و آبرومند- خصوصیّت- طبیعی و اقلیمی- منابع زیرزمینی غنی- ذخایر طبیعی- زمین زراعتی- هدر رفتن آب- مراقبت خاص- لازمهی زندگی- مقرور- ملّاحان- کار آیی و قابلیّت- دانش و مهارت- چارهجویی- تحویل گرفتن- طرز دید- بالش و رویش- آشفتگی ذهنی- کوشندگی و آ گاهی- عمدهترین وسیلهی آموزشی- وقت و عادت- قریحهی نقر و تحلیل- تخصّص- آموزههای اخلاقی- آیین زندگی- ابشخورهای پاک و زلال- گُهر- پر توقّع و سختگیر – غفلت از آینده- چگونگی بهرهگیری- تغییر و تخلیص- آرایهی تضمین - درس پنجم / دانایی
دانایی
قالب شعر«دانایی» مثنوی است. مثنوی در لغت به معنی دو تایی است و در اصطلاح به قالب شعری میگویند که هر بیت آن مفقع (قافیهدار) باشد، یعنی دو مصراع هر بیت، هم قافیه بوده و قافیهی مصرعها در هر بیت تغییر کند.
مثنوی، بهترین قالب برای سرودن داستانهای بلند است. از مهمترین مثنویهای فارسی میتوان«شاهنامهی فردوسی»، «بوستان سعدی»، «مثنوی مولوی» و «لیلی و مجنون نظامی» را نام برد.
نمودار مثنوی:
------------ $ ----------$
------------ # ----------#
----------- @ ---------@
آرایهی قلب: به جابهجایی اجزای جمله در شعر و نوشتههای ادبی، که باعث عمق معنا در آن میشود، آرایهی قلب میگویند.
شعر
بدان کوش تا زود دانا شوی چو دانا شوی زود والا شوی
تلاش کن تا هرچه زودتر دانایی برسی که اگر به آن دست یابی، به بزرگی ها دست خواهی یافت. در این بیت و بیت بعدی، تکرار حرف (الف) واج آرایی وجود دارد.
نه دانا تر آن که والاتر است که والاتر است آن که داناتر است
"طرد و عکس " یکی از صنایع لفظی در بدیع است؛ در این صنعت مصراع اول را با عقب و جلو کردن کلمات در مصراع دوم تکرار میکنند.
ü پیداست که این تکرار باید چنان باشد که موجب رونق و حسن کلام گردد و بر ضعف و سستی طبع شاعر حمل نشود، و گرنه اجتناب کردن از این گونه تکرارها، بهتر و با آرایش سخن مناسب تر است.
تصویر و مثال
بوستان بر سرو دارد آن نگار دلستان آن نگار دلستان، بر سرو دارد بوستان
گلستان باشد شکفته، بر صنوبر بس عجب بر صنوبر عجب باشد شکفته گلستان
البته این تکرارها باید سبب زیبایی کلام شود و هنر به کار رفته در آن مشخص باشد.
دلبر جانان من برده دل و جان من برده دل و جان من، دلبر جانان من
روضه رضوان من، خاک سر کوی دوست خاک سر کوی دوست، روضه رضوان من
یوسف کنعان من، مصر ملاحت تراست مصر ملاحت تراست، یوسف کنعان کم
منسوب به حافظ
معنی بیت: کسی که بلــند مرتبه تر از دیگران است، الزامــا دانا تر از دیگران نیست بلکه آن کسی که دانا تراست، نسبت به دیگران پایه و مایهی بالاتری دارد.
نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان باز جویند راه
آیا شاهانی را که بر تخت تکیه زده اند را نمی بینید؛ از دانایان راه نمایی میخواهند.
نگهبان گنجی تو از دشمنان وُ دانش نگهبانِ تو جاودان
تو اموال و داراییهایت را از دشمنان مراقبت کنی، در حالی که دانایی حافظ و نگهبان همیشگی جانِ توست.
به دانش شود مرد پرهیزکار چنین گفت آن بخردِ هوشیار
آن فرزانهی هوشمند چنین گفت: که با دانش انسان به پرهیزکاری میرسد.
که دانش زتنگی پناه آورد چو بیراه گردی، به راه آورد
دانایی تو را از تنگنا رها میکند و هنگام گمراهی تو را راه مینماید.
بوشکور بلخی
**
علم بال است مرغ جانت را بر سپهر او برد روانت را
سپهر: آسمان، گردون
روان: روح، جان
مرغِ جان: ترکیب اضافی، اضافهی تشبیهی
علم بال و پر مرغِ جانِ توست و جان و روح تو را اعتلا میبخشد و تا آسمانها بالا میبرد.
دل بی علم، چشمِ بی نور است مرد نادان زِ مردمی دور است
آرایهی تشبیه: دلِ بی علم(طرف اوّل) / چشمِ بینور(طرف دوم) / رکن سوم یا وجهِ شبه، (نابینایی و ناتوانی در تشخیص) است (رکن 4) حذف شده است.
ü آرایهی«اسلوب معادله» در طول بیت: اگر نسبت مصرع اوّل بیتی با مصراع دوم آن مساوی باشد و بتوان هر مصراع را مانند کفههای ترازو، مساوی تصوّر کرد، به گ.نهای که معنی دو طرف آن برابر باشد، اسلوب معادله دارد.
مثال: از قضا آیینهی چینی شکست خوب شد، اسباب خود بینی شکست
و دیگر: اظهارِ عجز، پیش ستم پیشگان خطاست اشک کباب موجب طغیان آتش است.
نیست آب حیات جز دانش نیست باب نجات جز دانش
باب: درب، در
نجات: در رستگاری
حیات: زندگی
آب حیات: آب زندگی. آبی که اسکندر به دنبال آن بود تا زندگی جاودان را نصیب خود کند، ولی در نهایت نصیب خضر شد.
بجز دانایی برای زندگی جاویدان راز و رمزی وجود نداردو برای رستگاری و رهایی جز دانش راهی نیست.
دل شود گر به علم بیننده راه جوید به آفریننده
اگر دل انسان با دانایی مجهّز شود؛ به شناخت خدا راه مییابد.
آنچه در علم بیش میباید دانش ذات خویش می باید
در راه دانش اندوزی آن چیزی که بیشتر از همه ارزشمندتر است؛ شناختن خود انسان است.
اوحدی مراغهای
کلمات املایی درس پنجم
والاتر و داناتر- بینندگان و دانندگان- دیر و دراز ماندن – تختگاه شاهان- نگهبان جنگ - مرد پرهیزکار- بخرد هوشیار- پناهِ تنگی- تنگنا و مضیقه- بیراه گشتن- مرغ جان – بوشکور بلخی- سپهر و گردون- چشم بی نور- نادان و نامردم- آب حیات عشق - باب نجات دانش - بیننده و آفریننده- اوحدی مراغهای- ترجیع بند- رخ داد و حادثه- قصیده و مثنوی- شاهنامهی فردوسی- مثنوی معنوی- دانش ذات خویش- لیلی و مجنون نظامی گنجوی-خوش بخت و خوشحال- تخفیف و مخفّف- درس ششم / موش و گربه
فابل(fable) یا «داستان حیوانات» را تعریف کنید.
در ادبیّات همهی ملل، داستانهایی وجود دارد که قهرمان آنان حیوانات هستند. در این داستانها، در حقیقت حیوانات نماینده و جانشین انسانها هستند.
«کلیله و دمنه»ی نصرالله منشی و «مرزباننامه»ی کیکاووس بن قابوس و«موشوگربه»ی عُبید زاکانی از جمله داستانهای به زبان حیوانات است.
معنی واژگان و کلمههای تازه:
آوردهاند: روایت کردهاند، نقل کردهاند
دام نهادن: دام گذاشتن
طلب: جست و جو
طمعه: غذا
جانب: سمت، سو، جهت
التفات: توجه، دقّت، عنایت
گشت: شد، فعل اسنادی
افکندن: انداخت
بوم: جُغد
صیاد: شکارچی
آفت: بلا، آسیب
صلح: آشتی
تدبیر: چاره جویی، دوراندیشی
مقرون: نزدیک
ایمن: در امان، امن
مشقت: رنج، سختی، دشواری
ملاطفت: مهربانی، دلسوزی
فرج: گشایش، رهایی
فرج یابی: رها شوی
لکن: ولی، امّا
مهمّات: کارهای مهم
خطیر: خطرناک، بزرگ
توقّف: درنگ، تأمّل
بدل: عوض، جایگزین
عقده: گره، مشکل
گرو: بستگی، ضمانت
فراست: زیرکی
نومید: نا امید، مأیوس
زخم: آسیب، صدمه
ملول: آزرده، رنجیده
یُمن: مبارکی، فرخندگی، میمنت
حاجت: نیاز، آرزو
عمده: اصلی، اساسی
ناکامی =/= شادکامی|| غم=/=شادی
پایکشان: لنگلنگان
بر اثرِ من: به دنبال من
فراست: زیرکی، درک و دریافت باطن چیزی با دیدن ظاهر آن.
با خلل: تباه، نابود
مرا ایمن گردان: به من پناه بده.
ملول: بیزار، اندوهگین، خسته
ضمان: تعهّد
معنیِ عبارات:
صیّادان آنجا بسیار آمدندی: شکارچیان آنجا زیاد رفت و آمد داشتند.
به طلب طعمه: در جست و جوی غدا
از پس نگریست: پشت سرش را نگاه کرد.
از جهت او کمین کرده بود: برای شکارش کمین کرده بود.
در من آویزد: با من گلاویز شود، با من درگیر شود.
هیچ پناهی مرا به از سایهی عقل نیست: من غیر از عقل و اندیشهی خود هیچ پناهگاهی ندارم.
هیچ کس مرا دستگیرتر از سالارِ خرد نیست: هیچ کس مانند عقلِ دوراندیش به یاری و دستگیری
من نمی شتابد.
هیچ تدبیر مرا موافقتر از صلح نیست: هیچ چیز دوراندیشانهتر از آشتی نیست.
در عین بلا مانده: کاملاَ در بلا گرفتار شده است.
مقرون به ابواب بلا و مصیبت: با انواع مصیبت و دشواری همراهم.
عاقل در مهمّات توقّف جایز نشمرد: عاقل در کارهای بزرگ و خطرناک، دست دست نمیکند و
سریع دست به کار میشود.
امید دارم که هر دو را به یُمن آن، خلاص پیدا آید: امیدوارم به مبارکی آن، هر دو آزاد و رها شویم.
گربه او را گرم بپرسید: گربه احوالپرسی گرمی از موش کرد.
زود ملول شدی: خیلی زود از این کار خسته شدی.
بر حاجت خویش پیروز آمدی: به خواستهی خود رسیدی.
مگر نیّت بدل کردی و می اندیشی؟ شاید نیّت خود را تغییر دادی و به آن فکر میکنی؟
به آن چه قبول کردهام، قیام مینمایم: برای تعهّدی که دادهام تلاش میکنم.
یک عُقده را برای گروِ جانِ خود نگاه میدارم: برای تضمین زندگی خود یکی از بندها را باقی میگدارم.
یکی که عُمده بود، بگذاشت: یکی از گرههای اصلی را باز نکرد.
پرتوِ خورشید نمایان گشت: شعاع نور خورشید، آشکار شد
هر کس که در وفایِ تو سوگند بشکند پشت و دلش به زخمِ حوادث شکسته باد
کسی که قسم خود را در وفاداری به تو زیر پای بگذارد، پشت و دلش در حوادث روزگار بشکند. روانخوانی || ثمر علم
ثمرِ علم
ثمر: میوه ، بار، حاصل، نتیجه
تعلّم: آموختن، دانش آموختن.
اشتغال ورزیدن: پرداختن، مشغول شدن
بهغایت: به شدت، بسیار
دست تنگ: تهیدست، فقیر، ندار
بامداد: صبح.
از برای: برای(حرف اضافهی مرکّب)
پیشه: شغل، حرفه، کار
پیشهای طلب کن: کاری پیدا کن.
نفع آن به تو عاید گردد: سودی به تو باز گردد، نفعی به تو رسد.
کاری بیندیش: به فکر کاری باش
سبو: کوزه، ظرف سفالی
گرده: هر چیز گرد و مدوّر مانند نان.
ملامت: سرزنش، نکوهش
هنوز صبح ندمیده: پیش از طلوع خورشید
وجهِ معاش: پولِ اسباب و وسایل زندگی
آجر از خانه برمیآوردم: آجر خانه را میفروختم
فروگذار: کوتاهی، مضایقه
متفکّر: اندیشناک
جامهی دریده: لباس پاره شده
خادم: خدمتکار
هیئت: شکل، صورت، حال، کیفیّت
ژولیده: پریشان، آشفته
ملاحظه کرد: نگریست، دید
دینار: سکة طلا، مسکوک زر.
گرمابه: حمام
خوشدل: شادمان، خوشحال
به جای آوردم: انجام دادم
اعزاز: عزیز داشتن، گرامی داشتن .
تعلیم: آموزش، یاد دادن
پیشگاه: نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس، تخت، مسند
رسول: فرستاده
زینهار: دور باش، حذر کن .
تباه: نابود، ضایع
تحفه: هدیه، پیشکشی، ارمغان
ثابت گردانیدی: قرار دادی.
آرزو خواستن:خواستن آنچه آرزو هست،چشمداشت
خلعت: لباس دوختهای که بزرگی آن را بخشد.
تسلیم کردند: در اختیار قرار دادند
تصرف: دست بردن، دستکاری
تفرّج: گردش، تفریح، سیر
خرسندی: رضایت، خوشحالی
فاش: برملا، آشکار
مقامات رفیع: درجات بالا، مدارج عالی
از کتاب« فرج بعد از شدّت» نویسنده«محسّن تنوخی» ترجمهی اسعد دهستانی درس هفتم / تماشای بهار
تماشای بهار
این شعر در قالب قصیده سروده شده و مؤلفّان کتاب منتخبی از ابیات آن را در کتابِ درسی حاضر آورده اند
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشایِ بهار
بامداد: سپیدهدم، اوّل صبح لیل و نهار: شب و روز(آرایهی تضاد دارد). دامنِ صحرا: اضافهی استعاری
سپیده دمِ روز اوّل فروردین که روز و شب با هم برابر است؛ دامنهی صحرا، و تماشای زیباییهای بهار بسیار خوشایند است.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل ندارد، که ندارد به خداوند اقرار
آفرینش: عالم هستی تنبیه: بیدار باش خداوند: صاحب، دارنده خداوندِ دل: صاحبدل، عارف
زیباییهای جهانهستی وسیلهی بیدار باش کسانی هستند که دل دارند و هرکس به وجود خداوند اعتراف نکند دل ندارد (انسان نیست).
این همه نقش عجب بر در و دیوارِ وجود هر که فکرت نکند، نقش بُود بر دیوار
نقش عجب: زیباییهای عجیب، تصاویر شگفتانگیز در و دیوارِ وجود: اضافهی استعاری
فکرت: تفکر، اندیشه تکرار «نقش» و «دیوار» به جهت تأکید مطلب و «آرایهی تکرار» است.
با اینهمه زیباییهای عجیب که بر در و دیوار عالم هستی خلق شده است، اگر کسی در وجود خداوند اندیشه نکند، مانند نقاشی روی دیوار، بیجان و مُرده است.
کوه ودریا و درختان همه درتسبیحاند نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
کوه و دریا و درختان: آرایهی مراعات نظیر تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن.
مستمع: شنونده، شنوا اسرار: رموز
تمام عناصر جهان از کوه، دریا و درختان همه خدا را به پاکی یاد میکنند ولی هر شنوندهای قادر به درک این اسرار نیست.
خبرت هست که مرغان سحر میگویند آخِر ای خفته، سر از خوابِ جهالت بردار؟
خبرت هست: آیا خبر داری؟ مرغان سحر: خروسِهایی که سحرگاهان میخوانند
خفته: خوابیده خوابِ جهالت: اضافهی تشبیهی
آیا خبر داری که خروس سحری به بانگ بلند میگوید: ای کسی که خوابیدهای، سر از خواب نادانی و بیخبری بردار؟
تا کی آخر چو بنفشه سرغفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
«بیداری» برای«نرگس» و «غفلت» برای «بنفشه»تشخیص یا جانبخشی است. سرِ غفلت: اضافهی استعاری
خواب و بیدار: آرایهی تضاد بنفشه و نرگس: تناسب یا مراعات نظیر دارند حیف: ستم
تا به کی مانند بنفشه در عالم بیخبری عمر خود را صرف کنی؟ این ستم زیادی است که تو خوابیده باشی، در حالیکه نرگس بیدار است.
که تواند دهد میوهی الوان از چوب؟ یا که داند که بر آرد گلِ صد برگ از خار؟
الوان: رنگارنگ، متنوّع چوب: درخت دانستن:(در اینجا) توانستن.
بر آرد: بهوجود آورد، ایجاد کند گل و خار: آرایهی تضاد سؤال بیت از نوع «تأکیدی» است.
چه کسی میتواند از چوب میوههای رنگارنگ و متنوّع تولید کند، یا چه کسی میتواند از بوتهی خار، گل صد برگ بوجود آورد؟
عقل حیران شود از خوشهی زریّن عنب فهم عاجز شود از حقّهی یاقوت انار
حیران: متحیّر عنب: انگور زرّین: طلایی عاجز: ناتوان
عقل انسان از زیبایی خوشه طلایی انگور شگفتزده میماند و فهم انسان ازدرک درخشندگی و زیبایی جعبهی یاقوترنگِ انار، عاجز است.
پاک و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز ماه و خورشید مسخر کند لیل و نهار
تقدیر: سرنوشت، اندازه گرفتن. عزیز: گرانقدر، کمیاب، نادر. مُسخّر: رام، مُطیع، فرمانبر
ماه و خورشید و لیل و نهار: مراعات نظیر(شبکهی معنایی) دارند. «ماه و خورشید» و «لیل و نهار»: آرایهی تضاد
خداوند پاک و بی عیبی که به فرمان او، ماه و خورشید، و روز و شب، مطیع و رام او هستند.
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
اندر: حرف اضافه رحمت: مهربانی کرم: سخاوت، بخشندگی
تا روز قیامت همهی انسانها از بخشندگی و مهربانی خداوند سخن میگویند؛ درحالی که یک هزارم آنچه را لازم است، بجا نمیآورند
نعمتت بار خدایا، زِ عدد بیرون است شکرِ انعامِ تو هرگز نکند شکرگزار
زِ عدد بیرون است: بیشمار است انعام: بخشش، دهش، نعمت بخشیدن
خدایا، نعمتهایی که به ما دادی بیشمار است و هیچ فرد سپاسگزاری نمیتواند سپاس نعمتهای تو را به جای آورد.
سعدیا، راست رُوان گوی سعادت بردند راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
راست رُوان: روندگانِ راهِ راست گویِ سعادت بردند: به خوشبختی و سعادت رسیدند
گویِ چیزی را بردن: کنایه از موفّقیّت در چیزی. راست و کج: آرایهی تضاد
ای سعدی، روندگان راه راستی و درستی به کامیابی و خوش بختی رسیدند؛ تو نیز راهِ راست را پیش بگیر، زیرا کجرفتار به مقصد نمیرسد.
منتخبی از یک قصیده ی سعدی درس هشتم / شگفتی های آفرینش
صنع: آفرینش، مخلوق، آفریده
تعالی: بلند مرتیه، والا، برتر
بر وی است: بر روی آن است
جواهر: جمع مکسّر جوهر(عربی شدهی گوهر: هریک از سنگهای گرانبها مانند الماس، یاقوت، زمرد و ... که به عنوان زینت و زیور به کار میرود.)
نهر: رود
انواع: گونهها. جمع مکسّرِ نوع
معادن: جمعِ مکسّرِ معدن
برّ: خشکی
بحر: دریا
حیوانات: جمع مؤنث سالم(ات)
میغ: ابر
قوسِ قُزح: رنگین کمان
قوس: کمان
قُزح: رنگین
علامات: نشانهها. جمع مؤنث سالم علامت
عجایب: جمع مکسّر عجیب
حق: خدا، یزدان
آیات: جمع مؤنث سالمِ «آیه»
اندر: کاربرد کهن حرف اضافهی «در»
تفکّر: اندیشه
بساط: سفره، گستردنی
ساخته: مهیّا، آماده
جوانب: اطراف، حواشی
فراخ: گسترده، وسیع
گسترانیده: پهن کرده
«سنگ سخت»و«آبِ لطیف» آرایهی تضاد
به تدریج: آهستهآهسته، کم کم
دیبا: پارچة ابریشمی رنگین
مرغان هوا و حشرات زمین(آرایهی تضاد)
آنچه به کار باید: هر چه نیاز دارد
بیاموخته: یاد داده است
آشیان چون کند: چگونه لانه سازی کند
اگر در خانهای شوی: اگر وارد خانهای شوی
صفت آن گویی: آن را توصیف کنی
به نقش و گچ کنده کرده باشند: گچ بری و نقّاشی کرده باشند
روزگاری دراز: زمان زیاد
قندیل: چراغدان
مثل: حکایت، داستان
متحیّر: متعجّب، شگفت زده
مَلِک: پادشاه، سلطان
سریر: تخت، تختِ پادشاهی، اریکه
جمال: زیبایی
صورت قصر: ظاهرِ کاخ
مُلک: سرزمین
درجه: مرتبه، مقام
در بستان معرفت حق تماشا کن: در گلستانِ شناسایی خدا گشت و گذار کن.
مدهوش: سرگشته، حیران، از خود بیخود
به هم نشینی و ارتباط واژهها و مجموعههای مراعاتِ نظیر با هم دیگر، که چندین حلقه را به هم پیوند دهند،«زنجیرهی معنایی» یا «شبکهی معنایی» میگویند.
دامنهی شبکهی معنایی گستردهتر از مراعات نظیر است. هر شبکهی معنایی از چندین مجموعهی مراعات نظیر تشکیل میشود. مثال: آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و زمین || کوه و بیابان و نهرها || جواهر و معادن || برّ و بحر|| میغ و باران و برف و تگرگ
مراعات نظیر مراعات نظیر مراعات نظیر مراعات نظیر
شبکهی معنایی
درس نهم// مثل آیینه
پر تب و تاب: پر اُفت و خیز
مینمایانند: نشان میدهند
بیهیاهو: بیسر و صدا
اصلاح: نیکو ساختن، بهبودی
افزون بر: اضافه بر، بعلاوه
نقد: برشمردن ضعف و قوّت کسی یا چیزی.
آینه، چون نقشِ تو بنمود راست خود شکن، آیینه شکستن خطاست (نظامی)
اگر آینه به راستی زشت و زیبای چهرهات را به تو نشان داد، به جای شکستن آینه، در صدد اصلاح خود باش.
***
جوانی گَهِ کار و شایستگی گهِ خود پسندیّ و پندار نیست
گهِ: زمانِ، گاهِ. پندار: وهم، گمان، خیال
جوانی زمان کار و نشان دادن شایستگیها و توانمندیهاست؛ نه زمان خود ستایی و خیالات بیاساس.
چو بفروختی، از که خواهی خرید متاعِ جوانی به بازار نیست
خریدو فروخت: آرایهی تضاد متاع: کالا، جنس متاعِ جوانی: مضاف و مضافٌالیه(اضافهی تشبیهی)
غنیمت شمر، جز حقیقت مجوی که باریاست فرصت، دگر بار نیست
غنیمت: مالی که رایگان به دست آید، اموالی که از دشمن شکست خورده به دست آید.
غنیمت شُمر: ارزشمند بدان، بها بده. حقیقت: راستی، درستی. باریاست: برای یک دفعه است.
روزگارِ جوانی را ارزشمند بدان، و به دنبال راستی و درستی باش؛ زیرا این فرصت تنها یک بار به تو داده شده و دوباره آن را نخواهی داشت.
مپیچ از رهِ راست بر راهِ کج چو در هست، حاجت به دیوار نیست
آرایهی تضاد در« راست و کج» « در و دیوار» آرایهی تناسب دارند. مپیچ: منحرف نشو.
از راهِ راست به راهِ نادرست منحرف نشو، وقتی میتوانی از در وارد شوی، چه نیازی به بالا رفتن از دیوار است؟
زِ آزادگان بردباری و سعی بیاموز، آموختن عار نیست
بردباری: صبر و تحمّل، شکیبایی سعی: تلاش و کوشش عار: ننگ، ذلّت، خواری
از انسانهای وارسته و آزاده شکیبایی و صبوری بیاموز؛ که یادگیری ننگ و ذلّت و خواری نیست.
به چشم بصیرت به خود در نگر تو را تا در آیینه، زنگار نیست
بصیرت: بینایی، تعمّق، عمیق دیدن در نگر: نگاه کن آیینه: استعاره از دل زنگار: آلودگی، رسوب
تا زمانی که دلت از آلودگیها به دور است و زنگار نگرفته؛ در احوال خود موشکافانه و عمیق نگاه کن.
همی دانه و خوشه، خروار شد زِ آغاز، هر خوشه خروار نیست
خوشه و خروار: آرایهی تکرار همی شد: به تدریج و آهسته آهسته تبدیل شد.
دانه و خوشهی گندم، به مرورِ زمان به خروار و خرمن تبدیل میشود؛ و هیچ خوشهی گندمی از ابتدا خرمن نبود.
همه کارِ ایّام، درس است و پند دریغا که شاگرد هشیار نیست
درس و پند و شاگرد: مراعات نظیر دریغا: افسوس، حیف
گذر روزگار سراسر درس و پند است؛ صد حیف که برای درک و دریافت آن به اندازهی کافی هوشیار نیستیم.
پروین اعتصامی
درس دهم/ هم نشین
هم نشین
پیوند :پیوستگی، ارتباط
خرسندی: رضایت، خوشحالی
شکیبا: صبور، بردبار
دل انگیز: روح نواز
مصائب :ج مصیبت: بلا وگرفتاری
لاف دوستی میزنند: ادّعای دوستی میکنند
دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ذوق: اشتیاق بیابان و تشنه و ابر: مراعات نظیر
تشبیه مرکّب(مشبه: دیدار یارِ غایب) (مشبّه به: ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد).
وجه شبه: اشتیاق آور
ملاقات دوست دور از دسترس، مانند ابری که در بیابان بر انسان تشنه می بارد، شورانگیز و اشتیاقآور است.
گرگان و میشان: تضاد
گسترده: فراگیر
باری بر دل: باعث دلواپسی و گرفتاری
مصاحبت: همصحبتی
همواره: همیشه، مکرّر
میگریز: فرار کن، بگریز
تا توانی میگریز از یارِ بد یارِ بد بدتر بود از مارِ بد
تا میتوانی از دوست و همراه بد، دوری کن؛ دوستِ نامناسب از مارِ زهرآگین نیز بدتر است
مار بد تنها تو را برجان زند یاربد بر جان و بر ایمان زند
مارِ زهرآگین، تنها جان تو را میگیرد ولی همنشین بد، جان و ایمانت را با هم میگیرد.
آرایهی تکرار در واژههای«مار / یار / بد». واجآرایی در تکرار حروف«ا/د/ر».
نشاید: شایسته نیست
احمق: نادان
صحبت با کسی دارند: با کسی هم نشینی کنند.
نیکو خلق: خوش رفتار
معصیت: گناه
به صلاح بود: در راه راست و درست باشد
مصر: اصرار کننده
اعتماد: تکیه
صحبت: هم نشینی
منش: اخلاق
پلید: آلوده، ناپاک
طبیعت: خلق و خوی(در این جا)
نبوت: رسالت، پیامبری
طریقت: راه وروش
خاندان: سلسله، خانواده، ایل و تبار
میش: گوسفند
جامه: لباس، پوشش
مصائب: بلاها، گرفتاریها. جمعِ مصیبت
اثر: نتیجه.
جملهی«اینان باری بر دل هستند، نه یاری همدل»آرایهی سجع دارد.
همدل: دلسوز، یکدل
منش: خُلق و خوی
خصلت: ویژگی، خصوصیّت. جمع آن: خصال
المرءُ علی دینِ خلیلهِ و قرینهِ: انسان بر دین و آیین دوست و همنشین خود است.
با بدان کم نشین که صحبتِ بد گرچه پاکی، تو را پلید کند
آرایهی تضاد بین«پاک/پلید».
با افراد بد همنشینی نکن که همنشین بد، با آلودگیها و ناپاکیهایش، پاکی تو را آلوده میکند.
آفتابی بدین بزرگی را لکّهای ابر ناپدید کند
آرایهی تناسب بین«آفتاب/ ابر».
همان گونه که خورشیدی با این عظمت، با لکّهی کوچک ابری پوشانده میشود.
پسرِ نوح، با بدان بنشست خاندانِ نبوّتش گم شد
پسر حضرتِ نوح با دوستانِ بد هم نشینی کرد و ایل و تبار رسالتش را گم کرد. (تلمیح به داستان حضرت نوح).
سگِ اصحابِ کهف، روزی چند پیِ نیکان گرفت و مردم شد
سگِ یارانِ غار، چند روزی دنبال انسانهای نیکو را گرفت و انسان شد. (تلمیح به داستان اصحاب کهف).
اصحاب کهف: یاران غار
مردم شد: به انسان تبدیل شد
پیِ نیکان گرفت: به دنبال افراد نیکو رفت.
مثل(قصّه) هم نشین بد چون (مانند) آهنگر است. اگر جامه (لباس) را نسوزد (نسوزاند) دود در تو گیرد (دود آن به تو میرسد) و مثل هم نشین نیک چون عطّار (عطر فروش) است که اگر مشک (مادهای معطّر) به تو ندهد، بوی در تو گیرد (حداقلّ خوشبو خواهی شد).
گرایش: تمایل
به با ید: باید بهتر باشد
متعالی: بلند پایه
همنشین تو از تو بِه باید تا تو را عقل و دین بیفزاید
باید دوست خود را از کسانی انتخاب کنی که از تو شایستهترند؛ در این صورت باعث افزایش عقل و دینت میشود.
       + نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ ساعت 14:16 توسط مختار ذاکری وعلیرضا مرادی
        | 
       
   
 آشنایی باشاعران وادبای ادبیات ایران زمین
	  آشنایی باشاعران وادبای ادبیات ایران زمین